امّا پيام انقلاب اسلامي، پيام عدالت ، توسعه و رفاه بر مبناي معنويت بود. و اين پيام هم يك پيام محدود به يك مرز و جغرافياي خاص نبود، شاهدش هم اين است كه ايدهاي كه انقلاب اسلامي پيش روي بشريت قرار داد به سرعت از مرزها و جغرافياي خاص خودش عبور كرد و بر خلاف ميل مخالفان به جهان صادر شد. به خصوص بعد از اشغال لانه جاسوسي، كه انقلاب اسلامي وارد عرصه بينالمللي شد و مبارزه بينالمللي خودش را شروع كرد، پرچم عدالتخواهي كه در دست سوسياليستها بود، به دست اسلام افتاد و موازنه قدرت به نفع اسلام تغيير كرد.
اگر اين طور نگاه كنيم که يك حركت و جوشش معنوي در جهان ظهور مجدد پيدا كرد، و يك معنويت توأم با سياست و موضعگيري اجتماعي در حال ظهور و شكلگيري مجدد شد. طبيعتاً پرچمداران تمدن مادي در جهان، كه متوجه بودند احيا و رشد معنويتِ با اين گرايش در جهان به كاهش قدرت آنها منتهي ميشود و بلكه در يك شيب تاريخي و يك بازه زماني، ممكن است به طور كلي به تغيير ساختار سياسي جهان و معادله قدرت در جهان ختم شود، نسبت به انقلاب اسلامي دشمني نشان دادند. واين يک قاعده است که اگريك حركت اجتماعي باشد كه اين انقلاب، جوششي باشد در حال گسترش جهاني و ميتواند امواجش جامعه جهاني را تحت تأثير قرار بدهد و معادلات قدرت را درجهان به هم بريزد، قاعدتاً جبهه مقابل هم آرام آرام متوجه اين مطلب ميشود و از سادهترين معادلات براي منحل كردن اين حركت در درون برنامه ريزيهاي خودش استفاده ميكند وتدريجاً برنامه ريزي خودش را پيچيدهتر وتوسعه يافتهتر ميكند.
يعني مجموعه جهاني كه به نحوي دنبال مدرنيزاسيون و تمدن مادي است ـ به خصوص متفكرين آن ـ كاملاً متوجه هستند و بودند كه مدرنيزاسيون مبتني بر يك ريشههاي فرهنگي است كه با جريان معنويت و هويت تمدني اسلام سازگار نيست. دشمن دقيقاً بعد از اشغال لانه جاسوسي متوجه شد كه ظرفيت اين حركت يك ظرفيت قابل گسترش است و لذا با اين كيفيت وارد ميدان مبارزه و برنامه ريزي شد. آنها در دنياي امروز، كه دنياي ارتباطات و برنامهريزي توسعه همه جانبه است، تمام تواناييها و ابزار خودشان را در خدمت ميگيرند تا اين حركت را كنترل كنند.
با نگاه به مجموعه تحركات و سازماندهيهايي كه در جبهه مقابل شده است و مجموعه سازماندهي كه در درون انقلاب اسلامي عليه جبهه باطل شده است، نتيجه ميگيريم اين درگيري يك درگيري ايدئولوژيك است. زيرا انقلاب اسلامي، انقلابي است كه ميخواهد از نو اديان الهي را، معنويت را، توحيد را و فرهنگ اسلام را به عنوان يك دين تأثير گذار بر فرايندهاي اجتماعي، و يك دين تأثيرگذار بر معادلات جهاني ـ با قريب يك و نيم ميليارد مسلمان ـ وارد عرصه اجتماعي كند. يعني هويت تمدني مسلمانان را مجدداً احيا كند.
2/1 ـ جايگاه جنگ تحميلي در فلسفۀ تاريخ
امّا اين كه ما ميخواستيم بر اساس اسلام زندگي كنيم و اين را تمدن مادي نميپسنديد، درست است. اما چرا رقابت و مقابله، به شكلهاي ديگري بروز نكرد؟ چرا به جنگ انجاميد؟ اصولاً چه وقت بين دو ايدئولوژي رقيب، جنگ نظامي رخ ميدهد؟
بيترديد رقابت تمدن مادي و الهي در پايان به يك برخورد نظامي ختم ميشود. يعني شما اگر نگاه فلسفه تاريخي داشته باشيد، و تعارضات تاريخي را يا بر اساس فلسفه تاريخ مادي يا براساس فلسفه تاريخ الهي تحليل كنيد اين نتيجه را ميگيريد. بر اساس فلسفه تاريخ الهي، انسان از آن منظر كه داراي قدرت تصميمگيري و موضعگيري است و ميتواند عصيان يا اطاعت، ايمان يا كفر، استكبار يا عبوديت داشته باشد، اين دو موضعگيري تبديل به دو قطب اجتماعي در جامعه جهاني ميشود. يعني اين موضع گيريها در جامعه شكل ميگيرد و جامعهها در يك مسير تاريخي به سمت اين دو هدف حركت ميكنند. آن وقت دو جبهه تاريخي درست ميشود كه يكي بر محور توسعه عبوديت است كه كانونش انبياء و اولياء الهي، نبي اكرم (ص) و اهل بيت هستند، و يك جبهه هم جبهه استكبار بر خداست كه فراعنه تاريخ و اولياي طاغوت يا به تعبيري ائمه نار محور آن هستند. اين دو نظام توسعه ياباند و توسعه همه جانبه را دنبال ميكنند. البته اين نكته قابل تأمل است كه به ميزاني كه اين دوجبهه به شرح صدر در ايمان يا كفر ميرسند، يعني بتوانند لوازم عبوديت و استكبار را در جوانب مختلف محاسبه كنند در مقابل هم موضعگيري ميكنند. و موضعگيريهايشان نظام پيدا ميكند. ولي اصل اين كه اين دو جبهه دنبال گسترش حوزه تصرفات و اقتدار خود هستند ترديدي نيست. طبيعي است كه در يك نقطهاي هم به برخورد نظامي ـ يعني برخوردي كه دنبال حذف فيزيكي طرف مقابل است ـ ختم ميشود. پس يا بايد مؤمنين به نفع كفار كنار بروند، يا كفار به نفع مؤمنين موضعگيري وجهتگيري تاريخي خودشان را اصلاح كنند. طبيعي است كه چون چنين چيزي اتفاق نميافتد، اين جنگ همه جانبه در يك جايي هم به درگيري نظامي ختم ميشود. البته طبيعتاً به ميزاني كه يك طرف، قدرت تدبير داشته باشد و بتواند بسترها و شرايط حذف يا حل طرف مقابل را مهيا كنند، ممكن است اين درگيري نظامي ديرتريا زودتر اتفاق بيفتد، ولي يك ضرورت است. سرانجام چنين رقابتي بين كفر و ايمان قهري است.
پس اگر انقلاب اسلامي را اين گونه تحليل كنيد كه بگوييد حركتي است به نفع جبهه انبياء و حرکتي است كه داعيه و ظرفيت تبديل شدن به يك حركت جهاني را دارد، چون اهداف آن مربوط به يك مرز يا نژاد يا قوم يا جغرافياي خاص طبيعي يا سياسي نيست، بلكه ايدههاي جهاني دارد . رهبري انقلاب اسلامي و كانوني كه اين انقلاب در آن اتفاق ميافتد و فرهنگ تشيع كه فرهنگ تاريخي پرستش خداي متعال است توجه كنيم، ميبينيم كه انقلاب اسلامي ادامه حركت انبياء الهي و اولياء الهي است. داعيه اش هم بيش از آن كه زميني باشد، قدسي و آسماني است. مدعي گسترش عدالت و معنويت و حيات طيبه براي بشريت است. لذا با چنين داعيهاي به طور طبيعي از مرزهاي خودش ميتواند عبور كند و طبيعي است كه دشمن هم براي كنترل آن تدبير همه جانبه ميكند. جنگ نظامي دقيقاً بعد از همه تدبيرهاي ديگر است.
در مراحلي در مقابل انقلاب اسلامي حركتهايي از نوع انقلابهاي قهر آميز يا مخملين شده است. بيش از صد گروه از خارج پايگاه خودشان را جمع كردند، داخل آمدند و همه دنبال اين بودند كه انقلاب اسلامي را به شكست بكشانند. از گروههايي كه سابقه داشتند تا گروههاي نوظهور، با شعارهاي فرهنگي، اقتصادي يا سياسي، هجمههاي سياسي و نظامي ـ آن چيزهايي كه دولتهايي مثل دولت شيلي و امثال آن را ساقط كرد ـ ، امّا پاسخ نگرفتند. حتي از طريق كودتاي گروههاي نظامي كه به بيرون اتصال داشتند، نتوانستند كاري جدي انجام دهند. طبيعي است كه از يك هجمه بيروني استفاده كنند.
البته توجه كنيد كه تدبير دشمن به پيچيدگي امروز نبود. نه او به اين حد از شرح صدر رسيده بود، و نه ضرورت چنين كاري را احساس ميكرد. آن موقع ابعاد گسترش انقلاب اسلامي و چالشهايي كه براي آنها ايجاد ميكند، چندان روشن نشده بود.
اصولاً در تحليل فروپاشي اردوگاه سوسياليزم، گرچه ممكن است تئوريسينهاي غرب تأثير انقلاب اسلامي را پنهان كنند. و بيشتر اين را به پيروزي در جنگ سرد بين اردوگاه سوسياليزم و سرمايه داري برگردانند، ولي براي كساني كه در مسائل اجتماعي عميق ميانديشند، كاملاً روشن است كه موازنه با ظهور انقلاب اسلامي به سرعت تغيير كرد، شواهد هم زياد است. اقتدار سياسي شوروي در كشورهاي ديگر بعد از انقلاب اسلامي ميل به صفر كرد. گرايشهاي مردمي فروكش كرد. انقلابهاي سوسياليستي فروكش كرد، همه انقلابها به خصوص بعد از فتح لانه جاسوسي رنگ معنويت و اسلام پيدا كرد. پس طبيعي است كه احساس كنند بايد يك جنگ همه جانبهاي را تدبير كنند، از نظر سياسي، فرهنگي و اقتصادي و براي كل جامعه جهاني يك برنامهاي را در برخورد با تمدن اسلامي تدبير كنند. آنها براي مناطق مختلف برنامه ريزيهاي ميكنند، آمريكاي لاتين، شاخ آفريقا، آسيا و اروپاي شرقي و در كل براي هر جا برنامه خاصي را تدبير كردند و ميكنند. در اين طرح هم برنامه سياسي فرهنگي اقتصادي و در نهايت برنامههاي نظامي طراحي شده است. براي مهار انقلاب نيز برنامه ريزي هاي مختلفي كردند. اعم از كودتا، براندازي و حمايت از گروههاي مخالف، جنگ داخلي، نفوذ دادن عناصر وابسته، جاسوسي و خرابكاري، حمله نظامي به طبس، تلاش براي منزوي كردن انقلاب در مجامع بين المللي، محاصره اقتصادي و تهاجم فرهنگي و چون از هيچ كدام نتيجه نگرفتند، حمله صدام به ايران را طراحي و يا حداقل پشتيباني كردند. البته آن زمان قدرت انقلاب را مثل امروز نشناخته بودند كه بخواهند يك اجماع جهاني براي حمله خودشان به ايران فراهم كنند.
3/1 ـ نوک پيکان جبهۀ کفر
صدام براي اين جنگ دلايل متعددي داشت. مثل جاه طلبي خاص صدام، که يك سري مناقشات مرزي که بين ما سابقه داشته است، يا فرض كنيد انگيزههاي قومي ونژاديَِ جنگ فارس و عرب به کمک او آمد. يعني او واقعاً براي لجستيك اين جنگ از انگيزه ناسيوناليستي عرب هم استفاده كرد يا حتي از انگيزههاي فرقه گرايي مذهبي هم استفاده كرد و دنياي اهل تسنن را عليه ما تحريك كرد. و اينها نميشود نفي شود؛ ولي مهم اين است كه ما در تحليل خود به اين عوامل خرد اكتفا نكنيم. همه عوامل را ريشه يابي كنيم، و اين عوامل را طبقه بندي كنيم، تا اصليترين عوامل را كشف كنيم.
امّا اين نوع تحليل به صواب نيست كه بگوييم صدام مستقل از برنامههاي جهاني عمل كرده است. در دنياي امروز كه سازمان ملل هست و براي امنيت جهاني برنامه ريزي ميكند، حدود و مرزها را كنترل ميكند و با تجاوزها مقابله ميكند، يك جنگ هشت سالهاي اتفاق ميافتد و سازمان ملل دائماً به نفع متجاوز موضعگيري ميكند، اين نشان ميدهد كه يك تدبيري پشت ماجرا هست. مجموعه تدبيرهاي مديريت جامعه جهاني است كه منتهي به يك چنين حادثهاي ميشود.
بالاخره هر قدرتي وقتي ميخواهد اقدام كند با توجه به شرايط جهاني، معادلات را ميسنجد، رايزنيهاي سياسي ميكند، مشاورههايي ميكند، مجموع اين تدبيرهاي سياسي او را به اين نقطه ميرساند كه شرايط جهاني براي چنين حركتي آماده است.
از زاويه ديگري هم ميشود نگاه كرد. يكي از عواملي كه موجب ميشود اين دولت حمله كند، صرفاً مسأله كشورگشايي و افزايش جغرافياي طبيعي يا مثلاً توسعه مرزهاي خودش نيست. بلكه خود او در معرض اين امواج است. صدام واقعاً دولت خود را يك دولت ايدئولوژيك ميدانستند، كه پشتوانه ايدئولوژيك آنها سيوسياليزم بود. كشورهايي كه داراي دولت بعثي بودند به خصوص عراق، ايدئولوژي شان ايدئولوژي سوسياليستي بود. و شكست آن ايدئولوژي در مقابل انقلاب به شكست آن دولتها و قدرتها هم ختم ميشد. به هر حال آنها يكي از اجزاي بلوك سوسياليستي جهان به حساب ميآمدند.
البته آنها ميبايست اقدامات خودشان را با سازمانهاي بينالمللي هماهنگ كنند. هم چنين بايد با كشورهايي كه در منطقه تأثير گذار هستند، هماهنگي كنند. به نظر ميآيد اين رايزنيها وجود داشته است و در مجموع يك اتفاق نظري نسبت به اين اقدام بوده است.
4/1 ـ موضوع «زمان» در منازعات نظامي
اين كه در چه مرحلهاي دشمن دست به حمله نظامي ميزند، اين مربوط به " شرحِ صدر " دشمن است. قاعدتاً هزينه جنگ نظامي بالاست، پس هنگامي وارد اين فاز ميشوند كه با هزينههاي روانتر نتوانند اين كار را انجام دهند.
جنگ ما با عراق با برخورد تمدنها متفاوت است. در مسأله برخورد تمدنها اگر معادلات علمي دشمن در كنترل رواني جامعه جهاني يعني در مهندسي انسان پاسخگو بود، و ميتوانست اصول ليبرال دموكراسي را جهاني كند، قاعدتاً نبايد روي به حمله نظامي بياورد؛ به خصوص مكتبي كه مدعي دموكراسي و ليبراليزم و آزادي است وقتي در اين مقياس گسترده رو به جنگ ميآورد، درواقع دارد اصول فرهنگي خودش را بر سر راه پيروزي مقطعي ذبح ميكند. بنابراين جنگ در مقياس برخورد تمدنها كه الان اتفاق افتاده است، دقيقاً معنايش اين است كه، حتي فلسفه رياضي دشمن ـ يعني منطق و قدرت محاسبات كمي دشمن ـ ظرفيت پاسخگويي به حوادثي را كه انقلاب اسلامي در جهان ايجاد ميكند، ندارد. يعني شكست علمي دشمن را هم اثبات ميكند. اگر واقعاً ظرفيت معادلات و محاسبات دشمن، در كنترل رواني جهان، به سمت جهانيسازي ليبرال دموكراسي پاسخگو بود، هيچ وقت نياز به اين حمله نظامي گسترده نبود. درواقع دشمن در حال استفاده از آخرين ابزار خودش است. و اگر در اين مرحله شكست بخورد، معنايش اين است كه زمينه فروپاشي او فراهم شده است.
اما در مقياس جنگ عراق، ممكن است چنين محاسبه دقيقي وجود نداشته باشد، و يا عوامل ديگري هم وجود داشته است. ولي در آنجا هم بالاخره محاسباتي بوده است که اگر با هزينههاي روانتر و كمتر، بدون اينكه در مقابل ما يك صف آرايي نظامي كنند، چنين چيزي به دست ميآمد، كار به جنگ نميرسيد. البته اين را هم عرض كنم، آنها تصورشان از پايداري انقلاب اسلامي اين اندازه نبود؛ فكر ميكردند كه بين دو كشور همسايه جنگ راه مياندازند مثل جنگهاي مشابه بي شمار ديگر، اما اينكه اين جنگ با انگيزه ايمان در مقابل كفر هدايت شود و امام(ره) محور جنگ را به نفع ايمان بر گردانند و در امت اسلامي و مردم ايران بصيرتي ايجاد كنند كه اين جنگ، بين اسلام وكفر است و اين را صادر كنند و مقاومت ايمان در مقابل فشار كفر، فشار استكبار، فشار سازمان ملل و ساير قدرت ها، تبديل به صدور معنويت در جهان شود، آنها اين محاسبه را نميكردند. اگر اين محاسبه را ميكردند، ممكن بود از راهي كه هزينه اش كمتر باشد پيش بيايند.
ولي الان كه آن جنگ هشت ساله را تجربه كردهاند، ميدانند كه مقاومت معنويت، در مقابل هجوم نظامي به گسترش معنويت در جهان ختم ميشود.امّا از نو و در مقياس جهاني دارند اين تجربه را تكرار ميكنند. اين آخرين حربه آنهاست، البته اين بار هم دارند اشتباه ميكنند، زيرا هنوز هم توانايي انقلاب اسلامي و هويت اسلامي مسلمانها را، در اين كه چه قدر ميتوانند مقاومت كنند و اين مقاومت معنوي چه قدر ادامه پيدا ميكند، خوب محاسبه نكرده اند. واقعاً نتوانسند محاسبه كنند كه اگر بخواهند عراق را بگيرند، اين قدر طول ميكشد تا مستقر شوند. بنابراين ممكن است بگوييد اين ناشي از اين است كه دشمن هزينه كار خودش را خوب برآورد نكرده است.امّا بهتراست كه بگوئيم، اين ديگر آخرين راه است وچارهاي غير از اين نديده اند.
2 ـ امام خميني(ره) و جنگ
دو سؤال مطرح است، يكي اينكه امام(ره) جنگ را جنگ كفر و اسلام ميدانستند؟ اين كه روشن است. امام(رض) مكرراً و دقيقاً تصريح ميكردند و عين عباراتشان است كه «جنگ ما جنگ اسلام و كفر است» و انواع ديگر جنگ را نفي ميكردند؛ ايشان جنگ را نه جنگ ناسيوناليستي و دفاع از يك مليت و يا صرفاً دفاع از يك خاك نميدانستند. گرچه عرض كردم، ما اين عوامل را صفر نميكنيم. همه اين عوامل را بايد در نظر گرفت، ولي هر كدام در جايگاه خودش.
1/2 ـ نگاه فلسفه تاريخي امام(ره) به جنگ
امام(ره) دقيقاً نگاه فلسفه تاريخي كه از تقابل حق و باطل در جهان داشتند، اين بود كه اين عصر، عصر احياي مجدد معنويت است و احياي مجدد معنويت طبيعتاً به تقابل اسلام وكفر ختم ميشود. اين همان چيزي است كه دشمن بعدها فهميد. تئوريسينهاي بزرگ دشمن و فيلسوفان اجتماعي آنها متوجه شدند كه زمان، زمان برخورد تمدنهاست. و تمدني كه به ميدان آمده است، تمدن اسلامي است، تدريجاً دارد مجموعه تمدن غرب را در خود هضم ميكند و اين اقتضاء ميكند كه با آن يك درگيري همه جانبه ايجاد كنيم. اين را امام(ره) از اول ميديدند.
به نظر من امام(ره) براي خودشان يك مأموريتي قائل بودند. كسي كه پرچمدار احياي معنويت است و يك چنين انقلابي را ايجاد و هدايت ميكند، از مخاطرات عبور ميدهد، تا مرز درگيريهاي بزرگ بينالمللي پيش ميبرد، به سران كفر در جهان نامه ميدهد و در آنجا ختم مكتب مادي آنها را اعلام ميكند، يك چنين انساني يك انسان معمولي نيست.
ما بايد انديشههاي كلامي امام(ره) را و معرفتي كه امام(ره) نسبت به حركت تاريخ داشتند و معرفتي كه نسبت به موضع گيريهاي انسانها در جامعه بينالمللي داشتند را درك كنيم. من تلقيام از مجموعه عبارات و از شخصيت امام(ره) اين است كه معتقد بودند، اين انقلاب، اولاً انقلابي است كه جهاني ميشود، لذا در همه مخالفتهاي داخلي و خارجي تصريح ميكردند كه ما انقلاب خودمان را صادر ميكنيم. تصريح ميكردند كه ما سنگرهاي كليدي جهان را فتح ميكنيم، ملتهاي مسلمان را دعوت به اين كار ميكنيم، و هيچ ابايي هم نداريم و دائماً هم براي بسيج دنياي اسلام برنامه ريزي ميكردند. و در مقابل دو جريان، يكي جريان نفاق داخلي دنياي اسلام، و ديگري جريان كفر مهاجم، از همه صحنهها استفاده ميكردند.
مثلاً روز قدس درواقع يك طرح چند منظورهاي است كه امام(ره) همه مطالبات دنياي اسلام در مقابل كفر را از مجراي آن دنبال ميكردند و الا مسأله يك خاك و مسأله مسجد كه فقط نبود، گرچه خود آن هم موضوعيت داشت و باز آن را صفر نميكنيم. اما از نگاه امام(ره) روز قدس يك پديده چند منظوره است، كه ايده فلسطين را از ايده "يوم الارض" و ايده ناسيوناليستي يا گرايش به خاك و امثال اينها نجات ميدادند و به يك حركت معنوي تبديل ميكردند.
از طرفي هم همه مطالبات دنياي اسلام در مقابل كفر را در آنجا متمركز مينمودند. بنابراين امام(ره) از همه پتانسيل دنياي اسلام، بلكه آزاديخواهان، وجدانها و فطرتهاي بشري، براي اينكه اين جنگ را آرايش دهند استفاده كردند.
حال، طبيعي بود يك چنين انساني دقيقاً در مقابل خودش يك دولت كوچك همسايه و صدام و يك دولت سوسياليستي نميديد. يعني امام(ره) دقيقاً پرچم اسلام را در مقابل پرچم كفر در جهان رهبري كردند. حالا اگر يك مقدار عميقتر نگاه كنيم ـ يعني يك مقدار نگاه را عرفاني كنيم ـ امام(ره) ميدانستند، ابليس پرچمدار باطل است و ممكن است هزار انسان را با هزار انگيزه مادي مقابل پرچم حق قرار دهد، حسد، حرص و دنياخواهي و ... ولي با اصل پرچم حق مخالف است.
بله، كشورهاي حاشيه خليج هم بدشان نميآمد كه ما سر جاي خودمان بنشينيم. چرا؟ چون حكومتشان محكم ميشد. آنها مسأله اسلام وكفر برايشان مسأله اول نبود، ولي شيطان كه پرچم درگيري با اسلام رادر جهان رهبري ميكند ـ و يك جايي جنودش صدام و امثال اينها هستندـ اهداف خطيرتري دارد.
احساس من اين است كه امام(ره) يك نگرش عميق معنوي به اين جنگ داشتند. يك نگرش سياسي مبتني بر يك انديشه تاريخي و فلسفه تاريخ و يك نگرش جهاني كه كاملاً مشهود بود. ميفرمودند، اگر همه دنيا مقابل ما صف آرايي كنند، با همه اينها درگير ميشويم و باكي نداريم، ميفرمودند ما با مثلث صهيونيزم، كمونيزم و سرمايه داري ميجنگيم و ميخواهيم اين سنگرها را فتح كنيم.
بنابراين امام(ره) يك چنين ايدهاي داشتند. و هرگز طرف مقابل خودشان را يك اردوگاه محدود با انگيزههاي محدود مادي نميديدند. اين نكتهاي كه عرض كردم، اصلش مبتني بر انديشه عرفاني امام(ره) است و بعد هم نگرش سياسي امام(ره) است، كه يك نگرش تاريخي و يك نگرش بينالمللي است. مقياس نگاه امام(ره) مقياس بينالمللي است؛ ميخواهند همه سنگرهاي كليدي جهان را فتح كنند. نگاهشان به تمدن جديد يك نگاه خاصي است، که در آثارشان تعبير به بت پرستي مدرن ميكنند.
بنابراين امام(ره) مأموريت خودشان را مبارزه با اين بت جهاني و شكستن اين بت و بيداري اسلامي و احياي هويت تمدني اسلام ـ كه فراتر از يك بيداري است ـ ميدانستند. ايجاد احساس هويت جديد در جامعه مسلمانها، برمحور تعلق به خداوند متعال و به نبي اكرم(ص) و اولياي دين(ع). پس سامان دهي، صف آرايي و مراقبه براي پيشرفت اسلام، طبيعي است. پس امام(ره) نگاهشان به جنگ كاملاًمتفاوت با ديگران است.
2/2 ـ جنگ براي احياي اسلام
امام(ره) اصلاً همه جنگها را ويرانگر نميدانستند. بله! جنگي كه بر سر دنيا است ويران گر است، اما جنگي كه براي احياي هويت تمدني اسلام و فروپاشي بت پرستي مدرن است ـ هر چند خسارت دارد ـ امّا يك جنگ كاملاً مقدس است، كه چند خاصيت دارد: خاصيتش نسبت به انسانها پرورش روحي است. همان كه در نگاه اميرالمؤمنين (اروحنا فداه) ... جهاد بابي از ابواب الجنه است. امام(ره) شهادت را كمال انسان ميدانند. يك انسان عارف وقتي تعبير ميكند كه «بعضي از اين بسيجيهاي ما يك شب ره صد ساله را رفتند» معنايش اين است كه، اين را يك راه ميانبري به سمت خداي متعال ميدانند. لذا در آخر هم دعا ميكنند، كه خدا اين درب شهادت را به روي جامعه ما نبندد و پذيرش قطعنامه، به معناي بسته شدن اين درب نباشد.
يك جا نميبينيد كه امام(ره) از دفاع مقدس تعبير به جنگ ويرانگر بكنند. البته ما آغازگر جنگ نبوديم و نخواهيم بود، اما حساب دفاع مقدس و جهاد جداست. امام(ره) آن را يك موهبت الهي ميدانستند كه يك اثرش پرورش انسانهاي موحد و عارف مسلك و شهادت طلبي است كه حاضر بودند همه چيز خودشان را با خدا سودا كنند. چيزي كه سالها، رياضت عرفاني ميخواهد، در اين جنگ امام(ره) به صورت انبوه و اجتماعي توليد كردند.
بنابراين، ايشان دفاع مقدس را، يك كارخانه انسان پروري ميدانستند و امكاناتي كه از دست ميرود را طبيعي ميديدند. همانگونه كه ايمان و تولد يك انسان نياز به يك آسيبهاي مقدماتي دارد، تولد جديد بشريت، احياي حيات طيبه در بشر، ايجاد حيات معنوي هم نياز به اين دارد كه شما از يك پالايشهايي عبور كنيد. لذا امام(ره) از اين ناحيه هم خيلي نگران نبودند و ميفرمودند ما تا آخرين منزل، تا آخرين نفر و تا آخرين قطره خون ايستادهايم.
يعني از نظر امام(ره) اين طوري نبود كه اگر كارخانه پتروشيمي خراب ميشود يا صنايع نفتي ما چنين و چنان ميشود، ما احساس كنيم كه واقعاً يك آسيب بزرگي وارد شده است؛ در حركت تاريخي اين را يك امر ضروري اجتناب ناپذير و يك امري كه مقدمه يك تحولات بزرگ و دستيابي به يك امكانات فراون تري است ميدانستند. حتي اگر جنگ را مادي تحليل كنيم، وقتي امكانات مسلمانان به دست قدرتها و به دست شركتهاي بينالمللي كفار مصادره شده است و برگرداندن آن متوقف بر از دست دادن بخشي از امكانات است، اين كه ما يك امكانات محدود اقتصادي را از دست بدهيم، تا بر منابعي كه متعلق به ماست مسلط شويم، ضروري است.
الان امريكا با چه محاسبهاي صدها ميليارد دلار هزينه نظامي كرده است؟ آيا غير از اين است كه احساس ميكند از نظر اقتصادي اين هزينه بازگشت دارد؟ يعني محاسبه اقتصادياش را هم ميكند، فقط محاسبه سياسي و فرهنگي كه نيست. پس ما اگر حتي محاسبه اقتصادي كنيم، از منظر امام(ره) كاردقيقاً درستي ميكنيم، چون موازنه قدرت را تغيير ميدهيم. وقتي موازنه قدرت تغيير كرد ما منابع اقتصادي را از نو تأمين ميكنيم. بنابر اين از باب ازدست رفتن منابع انساني امام(ره) نگران نبودند.
ميفرمودند ما داريم منابع انساني خودمان را پرورش ميدهيم؛ احساس هويت، احساس توانايي، احساس اقتدار در آنها ايجاد ميكنيم. دركنار اينكه آنها را سالك، مجاهدان طالب شهادت و آزاده ايجاد ميكنيم. يعني حتي اگر شما از سلوك معنوي هم دست برداريد. در دنيايي كه سالها و قرنها تلاش كردند كه بگويند، شما توان نداريد، اگر يك هزينه انساني كنيد و فرضاً دويست هزار نفرشهيد بشوند تا ميليونها يا ميلياردها نفر احساس كنند كه ميتوانند، ارزش دارد.
الان ما واقعاً در جنگ لبنان شهيد داديم. من اصلاً كار با بقيه محاسباتش ندارم، اگر اين جنگ خاصيتش اين بوده است، كه در مسلمانها اين روحيه را ايجاد كرده است كه پس ميتوان مقابل رژيم صهيونيستي ايستاد، اين افسانه شكست ناپذيري دروغ بوده است، ارزش داشت كه ما يك چنين هزينهاي بكنيم.
پس از منظر كساني كه كلان نگرند و خرد نمي انديشند، و تاريخي نگاه ميكنند، بينالمللي نگاه ميكنند، ميخواهند حوادث بزرگ را در تاريخ رهبري كنند، اين حادثهها اصلاً آسيب و خطر به حساب نميآيند. از منظر امام(ره) از نظر اقتصادي نيز ضرر نكرديم. چون يك ميزاني هزنيه كرديم، كه راندمانش براي ما قطعاً بيشتر از آن هزينه است. يعني فرض كنيد كه اگر ما مسلمانها بتوانيم همين مسير را ادامه بدهيم و به منابع نفتي خودمان مسلط شويم، اختيار انرژي خاورميانه دست خودمان باشد، خودمان قيمت گذاري كنيم، خودمان برنامه ريزي كنيم، قطعاً به هر ميزان كه هزينه كنيم، ارزش دارد.
البته اين را عرض كنم كه امام(ره) محاسبات ماديشان محاسبات تبعي است. ايشان محاسبه ملكوتي ميكردند و خودشان را مأمور احياي جريان عبوديت و معنويت و ايجاد حيات طيبه ميدانستند، كه اگر اين حاصل شود بقيه قهراً حاصل ميشود.
3 ـ استراتژي غلبه خون بر شمشير
نكته ديگر اينكه، از منظر امام(ره) تغيير فرهنگ مادي جهان، كه قرنها رويش كار شده است، نياز به فداكاري دارد. يعني نگرش امام(ره) اين بود كه ما استراتژي مان براي غلبه بر كفر، استراتژي غلبه خون بر شمشير است و اين را امام(ره) دنبال ميكردند. در آخرين بيانيههايي هم كه داشتند، مثل بيانيه خطاب به مهاجرين، تصريح به اين معنا دارند كه ما ميبايست خون بدهيم و از طريق خون دادن در جامعه جهاني ايجاد بصيرت و بيداري كنيم. از طريق جنگهاي نظامي و متعارف و كلاسيك، مثل جنگ اول و دو جهاني، نميتوانيم اين كار را انجام دهيم. بنابراين نگاه امام(ره) به شهادت و خون دادن و فداكاري و آسيبهاي اجتماعي كه جنگ ميآورد، دقيقاً متفاوت با نگاه ديگران بود.
1/3 ـ استراتژي هاي نظامي مؤمنين و کافرين
به طور كلي در جنگ بين اسلام وكفر:
1- ما بايد يك انديشه دفاعي همه جانبه داشته باشيم. يعني نبايد فقط طراحي جنگ نظامي و دفاع نظامي كنيم.اگر همه صحنههاي جامعه را صحنه درگيري ببينيم، بايد براي پيشرفت در همه صحنهها برنامه ريزي كنيم. ممكن است بتوانيم با يك برخورد سياسي، ترديدي در اردوگاه دشمنان ايجاد كنيم، كه در جنگ نظامي غالب شويم و موازنه نظامي را تغيير دهيم. يا با يك برخورد اقتصادي موازنه نظامي را تغيير دهيم.
پس اولاً ما بايد برنامه ريزي مان درانديشه دفاعي يك برنامه ريزي همه جانبه باشد يعني دفاع همه جانبه كه عرض كردم، اين همه جانبه گرايي در شكلِ شرح صدر يافته اش در دنياي كفر هم به وجود آمده است.
به طور كلي در محاسبه برخوردها، دو نوع محاسبه است گاهي اوقات شما ميگوييد كه: جنگ حقيقي بين ارادههاي انساني اتفاق ميافتد. آنها بر سر آرمان هايشان، يعني بر سر موضوع پرستشان با هم دعوا ميكنند. حالا گاهي ممكن است دو نفر سر دنيايشان با هم بجنگند. ممكن است دو نفر هم بر سر دنيا و آخرت، كلمه حق و باطل با هم بجنگند.
پس اگر اين محور اصلي شد، آيا واقعاً ما در جنگ ابزار اصلي مان چيست؟ آيا توانايي اصلي، توانايي امكانات بيرون انسان است، كه ابزار مسخر انسان است، پيكره منفصل جامعه انساني است؟ يا نه، مقدورات اصلي ما، آن روحيات و حقيقتهايي است كه در درون انسانها وجود دارد؟ اين يك نكته است كه به نظر ميآيد در محاسبات مادي محاسبه نميشود؛ يعني واقعاً از منظر آنها چنين انرژي و پتانسيلي، به عنوان يك ظرفيت قابل ظهور در ميدان برخورد قدرتها و در ميدان جنگ قابل محاسبه نيست.
2- نكته دوم اين است كه چه در دستگاه حق و چه در دستگاه باطل بدون امداد خداي متعال، هيچ نتيجهاي حاصل نميشود. يعني حتي اگر دستگاه ابليس پيروز ميشود، اين پيروزي بر اساس امداد الهي است «كلاً نمد هولاء و هولاء».
امّا امدادي كه در جبهه حق است، امداد محوري و امداد اصلي است. لذا خداي متعال تصريح ميفرمايد: اگر بيست نفر از شما باشند، بر دويست نفر از آنها غلبه ميكنند. اين معنايش اين است كه ميزان امدادي كه خداي متعال نسبت به جبهه حق ميكند بسيار متفاوت است.
پس بنابراين، اولاً از منظر آنها ظرفيت نيروهايي كه ميخواهند ظهور پيدا كنند ـ حتي نيروهاي انساني ـ قابل شناسايي نيست . دوم از منظر آنها معادله امداد الهي قابل محاسبه نيست.در حالي که در اين ميدان و هر ميداني معادله امداد الهي اصليترين است. به خصوص در حفظ جهت اصل كلمه توحيد، خداي متعال امداد ميكند، ولو هيچ كس نباشد؛ اصل كلمه توحيد محفوظ ميماند. اين امداد را نه آنها ميتواند محاسبه كنند و نه اصلاً متوجه آن هستند. در ذهن آنها اين است كه پتانسيلهاي مادي است كه با هم درگير ميشوند. مثل دو بردار نيرو كه در يك نقطه بهم ميرسند، دقيقاً ميخواهند بگويند دو تا جريان انرژي مادي است، كه با هم درگير ميشوند، پس نيروي قويتر برنده است.
اما اين كه اولاً بتوانند آن انگيزههاي انساني را درست شناسايي كنند وظرفيتي كه ايمان به خداي متعال و تولي به خداي متعال و اولياي الهي ايجاد ميكند و ثانياً امداد خداي متعال را محاسبه كنند، قادر نيستند. در حالي كه به نظر ما اين امداد قطعي است و با اين نمونههايي كه ما در عصر خودمان ميبينيم و در تاريخ هم نمونه فراوان داشته است، باذن الله اينها را ميشود تحليل كرد.
بسيار هم روشن است، ولي نه با عينك و كارشناسي مادي. اگر ما عينكمان عينك مادي باشد، شاخصه هايش هم همين شاخصههايي است كه در معادلات جنگي موجود مورد مطالعه قرار ميگيرد. ولي اگر در صف آرايي حق و باطل محاسبه ديگري داشته باشيم و به عوامل ديگر هم، نه به عنوان يك استثناء بلكه به عنوان قاعده نقش بدهيم، طبيعتاً يك محاسبات ديگري هم بايد حاكم شود.
من الان نميخواهم بگويم كه آن محاسبه چيست ولي اجمالش اين است كه اصل، امداد الهي است. خداي متعال حتي درجنگهاي صدر اسلام، وقتي ميفرمايند: ما شما را با ملائكه امداد ميكرديم، ميفرمايند: نصرت آن است كه از طرف خداي متعال ميآيد. اين براي اين است كه ما قلوب شما را تثبيت كنيم كه ملائكه را ميفرستيم. شما با ملائكه مأنوس تريد و احساس امداد ميكنيد.
واقعاً امام(ره) نگاهشان به جنگ نگاه توحيدي بود. نگرش امام(ره) اين بود كه ما اگر وظيفه خودمان راعمل كنيم، خداي متعال به خدايي خودش در امداد جبهه حق و كلمه توحيد عمل ميكند و به تعبير لطيف تر، خدا، خدايي را خوب بلد است؛ آنجايي را كه بايد حفظ كند، حفظ ميكند. ما بايد به وظيفه خودمان عمل كنيم.
اين نگاه به جنگ، موازنه قدرت را به گونهاي ديگر تحليل ميكند. ممكن است آنهايي كه مادي فكر ميكنند و تحليل علمي و كارشناسي مادي دارند، به ابزار ـ به خصوص امروز كه بسيار دقيق و فريبنده شده است و سحر ميكند ـ بهاي تام بدهند و با ملاحظه كم و كيف سلاح دشمن بگويند كه در اين ميدان كاملاً پيداست كه ما شكست خوردهايم و همين عامل تضعيف روحيه آنها بشود. ولي خداي متعال امداد ميكند و آن يك محاسبه ديگري ميخواهد.
2/3 ـ نقش شهادت طلبي را در ميدان جنگ
شهادت طلبي يكي از عواملي است كه عرض كرديم آنها نميتوانند انگيزه انساني را محاسبه كنند. اگر انگيزه انسان ارتقاء پيدا كرد و توانست بيش از اين دنيا را بخواهد و احساس كرد رسيدن به آن درجات، با گذشتن از دنيا ممكن است، پتانسيل و انگيزهاي كه ايجاد ميكند، غير قابل تصور است.
البته فداكاري درجات دارد. گاهي اوقات انسان بهشت را ميخواهد، براي عبور از دنيا به سمت بهشت وآن درجات فداكاري ميكند. گاهي انسان به مقام رضوان توجه ميكند، مثل سيد الشهداء(ع)، طبيعي است اين انرژي ميتواند يك تاريخ را تحت تأثير قرار دهد. شما ميبينيد عاشورا، يك حادثه به حسب ظاهر كوچك و از نظر فيزيكي بسيار محدود است، اما اگر كسي اهل محاسبات عميق باشد، حتي خصلتهاي فيزيكي اين حادثه كه ظهور پيدا كرده است بي نهايت است. ولي سواي از آثار فيزيكي، ميبينيد كه تداوم تاريخي پيدا ميكند و به يك جوشش تاريخي، جوشش آزادي خواهي، معنويت خواهي، شهادت طلبي، فداكاري تبديل ميشود. بسياري از آثار اين حادثه، به خاطر ظرفيت همان عبوديت و انگيزهاي است كه حضرت سيدالشهداء (ع) و يارانشان داشتهاند.
شهادت خواهي يعني، يك انسان حاضر است براي وفاي به معبود خودش، همه هستي خويش را بدهد و عبور از هستي خود را راه رسيدن به معبود بداند. انرژي كه اين ايجاد ميكند، قابل مقايسه با كساني كه براي دنيا ميجنگند نيست. آنها اگر فداكاري هم ميكنند دنيا را ميخواهند؛ طبيعي است آن هم يك ظرفيت و كارآمدي ايجاد ميكند، ولي اصلاً ظرفيتي كه اين دو نوع انگيزه ايجاد ميكند قابل مقايسه نيست.
بنابراين پايه انگيزههاي مادي شدت رواني نسبت به دنيا است. يعني دنيا را ميخواهد. آب را يا خاك را و يا زنده ماندن نام ونژاد خودش را و تعلقات و هويت مادي خودش را در فداكاري جستجو ميكند، اين هم يك ظرفيت ايجاد ميكند، همه جنگهاي مادي روي دوش همين ظرفيت چرخيده اند. هيتلر با همين ظرفيتها بود كه توانسته با دنيا بجنگند. اما اين ظرفيت، با ظرفيت انگيزه الهي قابل قياس نيست.
البته اگر ما ادعا ميكنيم كه معنويت و شهادت طلبي ايجاد يك ظرفيت بزرگ ميكند، ايجاد يك توانايي عظيم ميكند، اينها را بايد سعي كنيم به معادلات قابل محاسبه تبديل كنيم و بعد هم با تحقيقات ميداني در همين عرصههاي عيني كه مشاهده كرديد ـ مثل جنگ هشت ساله خودمان، مثل برخوردي كه اخيراً بين حزبالله و اسرائيل بوده است ـ اينها را به محك تجربه و محاسبه بگذاريم. يعني تحليل آنها نياز به كارشناسي و علم محاسبة ديگري دارد.
طبيعي است وقتي انگيزة حضور در ميدان درگيري تفاوت پيدا ميكند و يا ارتقاء مييابد، حتماً نحوه توازن نيروها، معادلات توازن، موضوع و معادلة تغيير موازنه قدرت نيز تغيير پيدا ميكند. همچنين نحوة آرايش دروني و اركان ماشين جنگي و ميدانهاي درگيري هم متفاوت ميشود.
اگر ما انرژي و انگيزهاي كه براي جنگ وارد ميدان ميكنيم را تغيير دهيم، ولي ساختار جريان اين انگيزه را تغيير ندهيم، اين انگيزه شكست ميخورد. جنگ ما يك جنگ نامتقارن بود و توازن نيروها به گونهاي نبود كه در جنگ كلاسيك تعريف ميشود. اگر ما ميخواستيم ميدانهاي درگيري و نحوة آرايش نيروهاي و نحوه موازنه قوا را به صورت كلاسيك تنظيم كنيم، و آن را مبناي پيروزي و شكست قرار بدهيم از همان اول شكست خورده بودهايم. اگر جنگ ما تبديل شده بود به جنگ اسلحه، و تلقي مان اين بود كه ما با همان اهداف و با همان ابزار و همان ميدانهاي كلاسيك كه آنها وارد جنگ ميشوند وارد درگيري شويم، قاعدتاً شكست خورده بوديم. يكي از علل ضعف بنيصدر و اصحاب او هم همين محاسبات بود.
الان هم در موازنه جهاني همين طور است. اگر ما احساس كنيم جنگ ما جنگ كلاسيك است وجنگ تكنولوژي در مقابل همان تكنولوژي است، و آرايش درگيري ما همان آرايش تعريف شده در جنگهاي كلاسيك باشد از اول بايد اعلام شكست كنيم، از اول بايد معتقد باشيم كه در موازنه ما ضعيفتر هستيم و بنابراين دليلي ندارد ما وارد اين درگيري شويم. بايد شرايط جهاني را بپذيريم.
اما اين كه ما توانستيم حضور پيدا كنيم و شرايط و موازنه جهاني را به نفع اسلام تغيير دهيم ناشي از همين است كه امام(ره) انگيزههاي درگيري را ارتقاء بخشيدند. انگيزههايي كه وارد ميدان شدند انگيزة دفاع از اسلام، توسعه معنويت، گسترش عبادت خداي متعال بود و تبديل شد به انگيزه فداكاري و وصال در راه خداي متعال كه ما آن را شهادت طلبي ميدانيم.
وقتي انگيزه ارتقاء پيدا كرد، ميدانهاي درگيري هم تغيير پيدا ميكند. ميدانهاي درگيري ما فقط در حوزه ابزار نيست. اصل در جهاد و درگيري، درگيري ارواح است و هدف برتري مادي نيست. بلكه ايجاد بصيرت بيشتر و بيداري بيشتر است. به تعبير ديگر، ميدان درگيري، ميدان درگيري دو جبهه حق و باطل و نيروهاي انساني براي ايجاد بصيرت و بيداري در بين بشر و بيدار شدن فطرتها است. و در اينجا فداكاري، ريسك خطر، شهادت و خون دادن ابزار است. كه همان استراتژي غلبه خون بر شمشير است. و همين استراتژي مديريت رواني عالم و تغيير وضعيت رواني جهان و طبيعتاً تغيير موازنه مديريت نيروهاي انساني است. اين كاري است كه امام(ره) با بصيرت انجام دادند.
براساس انگيزه شهادتطلبي، آرايش نيروها به گونه ديگري بود ـ همان بود كه در لبنان بعد از شكست اشغالگران در سال 82 اتفاق افتاد ـ . بعد به ساير نقاط جهان هم تسري پيدا كرد. شيوهاي كه دشمن در مقابل او احساس ضعف ميكرد و با متهم كردن آن به "تروريسم" به دنبال كنترل آن بوده و هست. در اين موازنه امداد غيبي، جاي ويژه دارد.
شيوه جنگي ما شيوه كلاسيك نبود، مقاومتي هم كه كرديم و غلبهاي هم كه پيدا شد ـ حتي در ميدانهاي نظامي ـ مبتني بر قواعد متعارف كلاسيك نبود. چه بسيار مواقع بود، كه حمله ميكرديم و پيروز ميشديم در حالي كه قواعد پيروزي بر اساس محاسبات كلاسيك نبود. مثلاً توازن نيروي ما سه به يك هم نبود. يا دفاع ميكرديم و پيروز ميشديم و آن توازني كه در مقام دفاع ميگويند نبود. يعني حتي نيروهاي ما يك سوم آنها هم نبود. ما در دفاع از خرمشهر تا چهل روز، و حفظ آبادان تا آخر، توازن نيروهايمان اين گونه نبود. حتي در بعضي ازجبههها گاهي، ما يك تك دشمن را كه با يك تيپ كامل انجام ميشد، با چند نفر نيروي محدود شكست داديم. موارد زيادي از اين نمونه داريم. در جنگ حزب الله هم همين الگو عيناَ به كار گرفته شد، و پيروزي آفريد. پس توازن نيروها در جنگ نامتقارن تغيير پيدا ميكند. در ميدان درگيري نيروي دريايي آنجايي كه ما با قايقهاي تندرو در مقابل ناوها ايستادگي ميكرديم، قطعاً توازن نيرو، توازن كلاسيك نبود اما ما موفق بوديم.
بنابراين هم توازن نيروها، در درگيري نظامي تغيير ميكرد، هم ميدانهاي درگيري و هم هدف درگيري ما در آنجا هدفمان دنيائي و مادي نبود. بلكه امور دنيايي را هم از منظر آموزههاي اسلامي نظاره ميكرديم. پس آرايش نيروها بايد تغيير ميكرد، ميدانهاي درگيري بايد تغيير ميكرد، عواملي كه در موازنه محاسبه ميشود، بايد تغيير ميكرد.
پس طبيعي است چنين جنگي، نياز به يك نرم افزار جديدي داشت، كه اين شيوههاي جديد و توازن نيرو را در شكل جديد بتواند قاعدهمند كند، كمّيسازي كند و علمي نمايد. ما مشكلي كه در جنگ داشتيم همين بود، ما نتوانستيم نرم افزاري توليد كنيم كه به صورت هماهنگ اين معادله جديد جنگ را قاعدهمند كند. ما بايد معادله جديدي كه برمبناي به كارگيري انرژي جديد، اهداف جديد، ساختار جريان اين انرژي و رسيدنش به هدف را طراحي علمي كند، بدست ميآورديم.
مثال سادهاش اين است شما وقتي ميخواهيد انرژي فسيلي يا شيميايي را به انرژي مكانيكي تبديل كنيد، حتماً يك سازوكار مشخصي ميخواهد كه مثلاً همان موتورهاي بنزيني يا گازوئيلي، با قطعات و ساماندهي خاص دستگاه مكانيكي اتومبيل است. ولي اگر بخواهيد انرژي الكتريكي را به انرژي مكانيكي تبديل كنيد، در آنجا ديگر آن قطعات و سامان خاص آنها كارآمد نيست. طبيعتاً بايد ساختار تبديل اين نيرو متناسب با خود اين نيرو طراحي شود.
اگر انرژي و آن نيرويي كه ميخواهد به جريان درگيري حق عليه باطل بپيوندد، محبت خداي متعال، ميل به آخرت، ميل به تقرب، ميل به لقاء، ميل به شهادت اخروي باشد، طبيعتاً ساختار جريانش هم متفاوت با آنجايي است كه انگيزههاي مادي ميخواهند به يك تحرك نظامي تبديل شوند. و اين احتياج به يك محاسبه و نرم افزار خاص دارد. و مشكل ما همين بود كه نتوانستيم نرم افزار اين جنگ را توليد كنيم. هر جا به ابتكار رزمندگان مان و عنايات خداوند فرمولي را به كار گرفتيم نتوانستيم از نظر علمي آن را به ثبت برسانيم و لذا در طول جنگ يك مقداري محاسبات تغيير كرد و بعضاً از الگوهاي خودمان دست برداشتيم و محاسبات كلاسيك و مادي متداول براي بعضي از ماها جلوه كرد و اصل شد و همين باعث كند شدن روند دفاع مقدس شد و به قبول قطعنامه و خوراندن جام زهر به امام عزيزمان انجاميد.
در ساير جبهههاي درگيري نيز، وضع همين طور است. هر جا نتوانستيم نرم افزار علمكرد الهي را بيابيم و به هر علت كه به محاسبات كارشناسي مادي موجود تن داديم، از اهداف الهي خودمان و بركات و عنايات الهي دور شديم و هرجا بر پايه ايمان عمل كرديم، ثمرات شيرين آن را چشيديم. تأكيد فراوان مقام معظم رهبري بر جنبش نرم افزاري و ضرورت شتاب در فعاليتها و تلاشهاي علمي ـ كه بحمد الله تا حدودي آغاز شده است ـ گام مهمي در رفع اين نقيصه است.
3/3 ـ دستاوردهاي دفاع مقدس در عرصه تمدني
امّا دستاوردهاي دفاع مقدس براي داخل كشور و كل جهان چه بود؟ دستاوردها دقيقاً همانهايي است كه امام(ره) با بصيرت به آن اشاره فرمودند.
دستاورد اوليه اش پرورش نيروي انساني بود. در جنگ عدهاي انسان خالصِ شهادت طلبي كه از دنيا عبور كردند پرورش يافتند. چه آنهايي كه به شهادت رسيدند، چه آنهايي كه جانباز شدند، يا به اسارت رفتند. عدهاي هم ممكن است جزو جانبازان هم نباشند، ولي عرصه ميدان جنگ را پشت سرگذاشتند، رزمنده بوده اند، از ايثارگران هستند يا جزء خانوادههاي شهدا هستند كه انسانهاي عبور كرده از بسياري از تعلقات مادي هستند.
امام(ره) بسياري از انسانها را از مرز دنيا در همين ميدان جنگ عبور د
:: موضوعات مرتبط:
استاد سيد محمد مهدي ميرباقري ,
,
:: بازدید از این مطلب : 504
|
امتیاز مطلب : 162
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43