پایان غرب
نوشته شده توسط : حسين همتي

 امّا پيام انقلاب اسلامي، پيام عدالت ، توسعه و رفاه بر مبناي معنويت بود. و اين پيام هم يك پيام محدود به يك مرز و جغرافياي خاص نبود، شاهدش هم اين است كه ايده­اي كه انقلاب اسلامي پيش روي بشريت قرار داد به سرعت از مرزها و جغرافياي خاص خودش عبور كرد و بر خلاف ميل مخالفان به جهان صادر شد. به خصوص بعد از اشغال لانه جاسوسي، كه انقلاب اسلامي وارد عرصه بين­المللي شد و مبارزه بين­المللي خودش را شروع كرد، پرچم عدالتخواهي كه در دست سوسياليست­ها بود، به دست اسلام افتاد و موازنه قدرت به نفع اسلام تغيير كرد.

 اگر اين طور نگاه كنيم که يك حركت و جوشش معنوي در جهان ظهور مجدد پيدا كرد، و يك معنويت توأم با سياست و موضع­گيري اجتماعي در حال ظهور و شكل­گيري مجدد شد. طبيعتاً پرچمداران تمدن مادي در جهان، كه متوجه بودند احيا و رشد معنويتِ با اين گرايش در جهان به كاهش قدرت آنها منتهي مي­شود و بلكه در يك شيب تاريخي و يك بازه زماني، ممكن است به طور كلي به تغيير ساختار سياسي جهان و معادله قدرت در جهان ختم شود، نسبت به انقلاب اسلامي  دشمني نشان دادند. واين يک قاعده است که اگريك حركت اجتماعي باشد كه اين انقلاب، جوششي باشد در حال گسترش جهاني و مي­تواند امواجش جامعه جهاني را تحت تأثير قرار بدهد و معادلات قدرت را درجهان به هم بريزد، قاعدتاً جبهه مقابل هم آرام آرام متوجه اين مطلب ميشود و از ساده­ترين معادلات براي منحل كردن اين حركت در درون برنامه ريزي­هاي خودش استفاده مي­كند وتدريجاً برنامه ريزي خودش را پيچيده­تر وتوسعه يافته­تر مي­كند.

 يعني مجموعه جهاني كه به نحوي دنبال مدرنيزاسيون و تمدن مادي است ـ به خصوص متفكرين آن ـ كاملاً متوجه هستند و بودند كه مدرنيزاسيون مبتني بر يك ريشه­هاي فرهنگي است كه با جريان معنويت و هويت تمدني اسلام سازگار نيست. دشمن دقيقاً بعد از اشغال لانه جاسوسي متوجه شد كه ظرفيت اين حركت يك ظرفيت قابل گسترش است و لذا با اين كيفيت وارد ميدان مبارزه و برنامه ريزي شد. آنها در دنياي امروز، كه دنياي ارتباطات و برنامه­ريزي توسعه همه جانبه است، تمام توانايي­ها و ابزار خودشان را در خدمت مي­گيرند تا اين حركت را كنترل كنند.

با نگاه به مجموعه تحركات و سازماندهي­هايي كه در جبهه مقابل شده است و مجموعه سازماندهي كه در درون انقلاب اسلامي عليه جبهه باطل شده است، نتيجه مي­گيريم اين درگيري يك درگيري ايدئولوژيك است. زيرا انقلاب اسلامي، انقلابي است كه مي­خواهد از نو اديان الهي را، معنويت را، توحيد را و فرهنگ اسلام را به عنوان يك دين تأثير گذار بر فرايندهاي اجتماعي، و يك دين تأثيرگذار بر معادلات جهاني ـ با قريب يك و نيم ميليارد مسلمان ـ وارد عرصه اجتماعي كند. يعني هويت تمدني مسلمانان را مجدداً احيا كند.

2/1 ـ جايگاه جنگ تحميلي در فلسفۀ تاريخ

امّا اين كه ما مي­خواستيم بر اساس اسلام زندگي كنيم و اين را تمدن مادي نمي­پسنديد، درست است. اما چرا رقابت و مقابله، به شكل­هاي ديگري بروز نكرد؟ چرا به جنگ انجاميد؟ اصولاً چه وقت بين دو ايدئولوژي رقيب، جنگ نظامي رخ مي­دهد؟

  بي­ترديد رقابت تمدن مادي و الهي در پايان به يك برخورد نظامي ختم ميشود. يعني شما اگر نگاه فلسفه تاريخي داشته باشيد، و تعارضات تاريخي را يا بر اساس فلسفه تاريخ مادي يا براساس فلسفه تاريخ الهي تحليل كنيد اين نتيجه را مي­گيريد. بر اساس فلسفه تاريخ الهي، انسان از آن منظر كه داراي قدرت تصميم­گيري و موضع­گيري است و مي­تواند عصيان يا اطاعت، ايمان يا كفر، استكبار يا عبوديت داشته باشد، اين دو موضع­گيري تبديل به دو قطب اجتماعي در جامعه جهاني مي­شود. يعني اين موضع گيري­ها در جامعه شكل مي­گيرد و جامعه­ها در يك مسير تاريخي به سمت اين دو هدف حركت مي­كنند. آن وقت دو جبهه تاريخي درست مي­شود كه يكي بر محور توسعه عبوديت است كه كانونش انبياء و اولياء الهي، نبي اكرم (ص) و اهل بيت هستند، و يك جبهه هم جبهه استكبار بر خداست كه فراعنه تاريخ و اولياي طاغوت يا به تعبيري ائمه نار محور آن هستند. اين دو نظام توسعه ياب­اند و توسعه همه جانبه را دنبال مي­كنند. البته اين نكته قابل تأمل است كه به ميزاني كه اين دوجبهه به شرح صدر در ايمان يا كفر مي­رسند، يعني بتوانند لوازم عبوديت و استكبار را در جوانب مختلف محاسبه كنند در مقابل هم موضع­گيري مي­كنند. و موضع­گيري­هايشان نظام پيدا مي­كند. ولي اصل اين كه اين دو جبهه دنبال گسترش حوزه تصرفات و اقتدار خود هستند ترديدي نيست. طبيعي است كه در يك نقطه­اي هم به برخورد نظامي ـ يعني برخوردي كه دنبال حذف فيزيكي طرف مقابل است ـ ختم مي­شود. پس يا بايد مؤمنين به نفع كفار كنار بروند، يا كفار به نفع مؤمنين موضع­گيري وجهت­گيري تاريخي خودشان را اصلاح كنند. طبيعي است كه چون چنين چيزي اتفاق نمي­افتد، اين جنگ همه جانبه در يك جايي هم به درگيري نظامي ختم مي­شود. البته طبيعتاً به ميزاني كه يك طرف، قدرت تدبير داشته باشد و بتواند بسترها و شرايط حذف يا حل طرف مقابل را مهيا كنند، ممكن است اين درگيري نظامي ديرتريا زودتر اتفاق بيفتد، ولي يك ضرورت است. سرانجام چنين رقابتي بين كفر و ايمان قهري است.

پس اگر انقلاب اسلامي را اين گونه تحليل كنيد كه بگوييد حركتي است به نفع جبهه انبياء و حرکتي است كه داعيه و ظرفيت تبديل شدن به يك حركت جهاني را دارد، چون اهداف آن مربوط به يك مرز يا نژاد يا قوم يا جغرافياي خاص طبيعي يا سياسي نيست، بلكه ايده­هاي جهاني دارد . رهبري انقلاب اسلامي و كانوني كه اين انقلاب در آن اتفاق مي­افتد و فرهنگ تشيع كه فرهنگ تاريخي پرستش خداي متعال است توجه كنيم، مي­بينيم كه انقلاب اسلامي ادامه حركت انبياء الهي و اولياء الهي است. داعيه اش هم بيش از آن كه زميني باشد، قدسي و آسماني است. مدعي گسترش عدالت و معنويت و حيات طيبه براي بشريت است. لذا با چنين داعيه­اي به طور طبيعي از مرزهاي خودش مي­تواند عبور كند و طبيعي است كه دشمن هم براي كنترل آن تدبير همه جانبه مي­كند. جنگ نظامي دقيقاً بعد از همه تدبيرهاي ديگر است.

در مراحلي در مقابل انقلاب اسلامي حركتهايي از نوع انقلاب­هاي قهر آميز يا مخملين شده است. بيش از صد گروه از خارج پايگاه خودشان را جمع كردند، داخل آمدند و همه دنبال اين بودند كه انقلاب اسلامي را به شكست بكشانند. از گروههايي كه سابقه داشتند تا گروههاي نوظهور، با شعارهاي فرهنگي، اقتصادي يا سياسي،  هجمه­هاي سياسي و نظامي ـ آن چيزهايي كه دولتهايي مثل دولت شيلي و امثال آن را ساقط كرد ـ ، امّا پاسخ نگرفتند. حتي از طريق كودتاي گروههاي نظامي كه به بيرون اتصال داشتند، نتوانستند كاري جدي انجام دهند. طبيعي است كه از يك هجمه بيروني استفاده كنند.

البته توجه كنيد كه تدبير دشمن به پيچيدگي امروز نبود. نه او به اين حد از شرح صدر رسيده بود، و نه ضرورت چنين كاري را احساس مي­كرد. آن موقع ابعاد گسترش انقلاب اسلامي و چالشهايي كه براي آنها ايجاد مي­كند، چندان روشن نشده بود.

اصولاً در تحليل فروپاشي اردوگاه سوسياليزم، گرچه ممكن است تئوريسين­هاي غرب تأثير انقلاب اسلامي را پنهان كنند. و بيشتر اين را به پيروزي در جنگ سرد بين اردوگاه سوسياليزم و سرمايه داري برگردانند، ولي براي كساني كه در مسائل اجتماعي عميق مي­انديشند، كاملاً روشن است كه موازنه با ظهور انقلاب اسلامي به سرعت تغيير كرد، شواهد هم زياد است. اقتدار سياسي شوروي در كشورهاي ديگر بعد از انقلاب اسلامي ميل به صفر كرد. گرايش­هاي مردمي فروكش كرد. انقلاب­هاي سوسياليستي فروكش كرد، همه انقلاب­ها به خصوص بعد از فتح لانه جاسوسي رنگ معنويت و اسلام پيدا كرد. پس طبيعي است كه احساس كنند بايد يك جنگ همه جانبه­اي را تدبير كنند، از نظر سياسي، فرهنگي و اقتصادي و براي كل جامعه جهاني يك برنامه­اي را در برخورد با تمدن اسلامي تدبير كنند. آنها براي مناطق مختلف برنامه ريزي­هاي مي­كنند، آمريكاي لاتين، شاخ آفريقا، آسيا و اروپاي شرقي و در كل براي هر جا برنامه خاصي را تدبير كردند و مي­كنند. در اين طرح هم برنامه سياسي فرهنگي اقتصادي و در نهايت برنامه­هاي نظامي طراحي شده است. براي مهار انقلاب نيز برنامه ريزي هاي مختلفي كردند. اعم از كودتا، براندازي و حمايت از گروه­هاي مخالف، جنگ داخلي، نفوذ دادن عناصر وابسته، جاسوسي و خرابكاري، حمله نظامي به طبس، تلاش براي منزوي كردن انقلاب در مجامع بين المللي، محاصره اقتصادي و تهاجم فرهنگي و چون از هيچ كدام نتيجه نگرفتند، حمله صدام به ايران را طراحي و يا حداقل پشتيباني كردند. البته آن زمان قدرت انقلاب را مثل امروز نشناخته بودند كه بخواهند يك اجماع جهاني براي حمله خودشان به ايران فراهم كنند.

3/1 ـ نوک پيکان جبهۀ کفر

صدام براي اين جنگ دلايل متعددي داشت. مثل جاه طلبي خاص صدام، که يك سري مناقشات مرزي که بين ما سابقه داشته است، يا فرض كنيد انگيزه­هاي قومي ونژاديَِ جنگ فارس و عرب به کمک او آمد. يعني او واقعاً براي لجستيك اين جنگ از انگيزه ناسيوناليستي عرب هم استفاده كرد يا حتي از انگيزه­هاي فرقه گرايي مذهبي هم استفاده كرد و دنياي اهل تسنن را عليه ما تحريك كرد. و اين­ها نمي­شود نفي شود؛ ولي مهم اين است كه ما در تحليل خود به اين عوامل خرد اكتفا نكنيم. همه عوامل را ريشه يابي كنيم، و اين عوامل را طبقه بندي كنيم، تا اصلي­ترين عوامل را كشف كنيم.

امّا اين نوع تحليل  به صواب نيست كه بگوييم صدام مستقل از برنامه­هاي جهاني عمل كرده است. در دنياي امروز كه سازمان ملل هست و براي امنيت جهاني برنامه ريزي مي­كند، حدود و مرزها را كنترل مي­كند و با تجاوزها مقابله مي­كند، يك جنگ هشت ساله­اي اتفاق مي­افتد و سازمان ملل دائماً به نفع متجاوز موضع­گيري مي­كند، اين نشان مي­دهد كه يك تدبيري پشت ماجرا هست. مجموعه تدبيرهاي مديريت جامعه جهاني است كه منتهي به يك چنين حادثه­اي مي­شود.

بالاخره هر قدرتي وقتي مي­خواهد اقدام كند با توجه به شرايط جهاني، معادلات را مي­سنجد، رايزني­هاي سياسي مي­كند، مشاوره­هايي مي­كند، مجموع اين تدبيرهاي سياسي او را به اين نقطه مي­رساند كه شرايط جهاني براي چنين حركتي آماده است.

 از زاويه ديگري هم ميشود نگاه كرد. يكي از عواملي كه موجب مي­شود اين دولت حمله كند، صرفاً مسأله كشورگشايي و افزايش جغرافياي طبيعي يا مثلاً توسعه مرزهاي خودش نيست. بلكه خود او در معرض اين امواج است. صدام واقعاً دولت خود را يك دولت ايدئولوژيك مي­دانستند، كه پشتوانه ايدئولوژيك آنها سيوسياليزم بود. كشورهايي كه داراي دولت بعثي بودند به خصوص عراق، ايدئولوژي شان ايدئولوژي سوسياليستي بود. و شكست آن ايدئولوژي در مقابل انقلاب به شكست آن دولتها و قدرت­ها هم ختم مي­شد. به هر حال آنها يكي از اجزاي بلوك سوسياليستي جهان به حساب مي­آمدند.

 البته آنها مي­بايست اقدامات خودشان را با سازمان­هاي بين­المللي هماهنگ كنند. هم چنين بايد با كشورهايي كه در منطقه تأثير گذار هستند، هماهنگي كنند. به نظر مي­آيد اين رايزني­ها وجود داشته است و در مجموع يك اتفاق نظري نسبت به اين اقدام بوده است.

4/1 ـ موضوع «زمان» در منازعات نظامي

اين كه در چه مرحله­اي دشمن دست به حمله نظامي مي­زند، اين مربوط به " شرحِ صدر " دشمن است. قاعدتاً هزينه جنگ نظامي بالاست، پس هنگامي وارد اين فاز مي­شوند كه با هزينه­هاي روان­تر نتوانند اين كار را انجام دهند.

 جنگ ما با عراق با برخورد تمدن­ها متفاوت است. در مسأله برخورد تمدن­ها اگر معادلات علمي دشمن در كنترل رواني جامعه جهاني يعني در مهندسي انسان پاسخ­گو بود، و مي­توانست اصول ليبرال دموكراسي را جهاني كند، قاعدتاً نبايد روي به حمله نظامي بياورد؛ به خصوص مكتبي كه مدعي دموكراسي و ليبراليزم و آزادي است وقتي در اين مقياس گسترده رو به جنگ مي­آورد، درواقع دارد اصول فرهنگي خودش را بر سر راه پيروزي مقطعي ذبح مي­كند. بنابراين جنگ در مقياس برخورد تمدن­ها كه الان اتفاق افتاده است، دقيقاً معنايش اين است كه، حتي فلسفه رياضي دشمن ـ يعني منطق و قدرت محاسبات كمي دشمن ـ ظرفيت پاسخگويي به حوادثي را كه انقلاب اسلامي در جهان ايجاد مي­كند، ندارد. يعني شكست علمي دشمن را هم اثبات مي­كند. اگر واقعاً ظرفيت معادلات و محاسبات دشمن، در كنترل رواني جهان، به سمت جهاني­سازي ليبرال دموكراسي پاسخ­گو بود، هيچ وقت نياز به اين حمله نظامي گسترده نبود. درواقع دشمن در حال استفاده از آخرين ابزار خودش است. و اگر در اين مرحله شكست بخورد، معنايش اين است كه زمينه فروپاشي او فراهم شده است.

 اما در مقياس جنگ عراق، ممكن است چنين محاسبه دقيقي وجود نداشته باشد، و يا عوامل ديگري هم وجود داشته است. ولي در آنجا هم بالاخره محاسباتي بوده است که اگر با هزينه­هاي روان­تر و كمتر، بدون اينكه در مقابل ما يك صف آرايي نظامي كنند، چنين چيزي به دست مي­آمد، كار به جنگ نمي­رسيد. البته اين را هم عرض كنم، آنها تصورشان از پايداري انقلاب اسلامي اين اندازه نبود؛ فكر مي­كردند كه بين دو كشور همسايه جنگ راه مي­اندازند مثل جنگ­هاي مشابه بي شمار ديگر، اما اينكه اين جنگ با انگيزه ايمان در مقابل كفر هدايت شود و امام(ره) محور جنگ را به نفع ايمان بر گردانند و در امت اسلامي و مردم ايران بصيرتي ايجاد كنند كه اين جنگ، بين اسلام وكفر است و اين را صادر كنند و مقاومت ايمان در مقابل فشار كفر، فشار استكبار، فشار سازمان ملل و ساير قدرت ها، تبديل به صدور معنويت در جهان شود، آنها اين محاسبه را نمي­كردند. اگر اين محاسبه را مي­كردند، ممكن بود از راهي كه هزينه اش كم­تر باشد پيش بيايند.

ولي الان كه آن جنگ هشت ساله را تجربه كرده­اند، مي­دانند كه مقاومت معنويت، در مقابل هجوم نظامي به گسترش معنويت در جهان ختم مي­شود.امّا از نو و در مقياس جهاني دارند اين تجربه را تكرار مي­كنند. اين آخرين حربه آنهاست، البته اين بار هم دارند اشتباه مي­كنند، زيرا هنوز هم توانايي انقلاب اسلامي و هويت اسلامي مسلمانها را، در اين كه چه قدر مي­توانند مقاومت كنند و اين مقاومت معنوي چه قدر ادامه پيدا مي­كند، خوب محاسبه نكرده اند. واقعاً نتوانسند محاسبه كنند كه اگر بخواهند عراق را بگيرند، اين قدر طول مي­كشد تا مستقر شوند. بنابراين ممكن است بگوييد اين ناشي از اين است كه دشمن هزينه كار خودش را خوب برآورد نكرده است.امّا بهتراست كه بگوئيم، اين ديگر آخرين راه است وچاره­اي غير از اين نديده اند.

2 ـ امام خميني(ره) و جنگ

دو سؤال مطرح است، يكي اينكه امام(ره) جنگ را جنگ كفر و اسلام مي­دانستند؟ اين كه روشن است. امام(رض) مكرراً و دقيقاً تصريح مي­كردند و عين عباراتشان است كه «جنگ ما جنگ اسلام و كفر است» و انواع ديگر جنگ را نفي مي­كردند؛ ايشان جنگ را نه جنگ ناسيوناليستي و دفاع از يك مليت و يا صرفاً دفاع از يك خاك نمي­دانستند. گرچه عرض كردم، ما اين عوامل را صفر نمي­كنيم. همه اين عوامل را بايد در نظر گرفت، ولي هر كدام در جايگاه خودش.

1/2 ـ نگاه فلسفه تاريخي امام(ره) به جنگ

امام(ره) دقيقاً نگاه فلسفه تاريخي كه از تقابل حق و باطل در جهان داشتند، اين بود كه اين عصر، عصر احياي مجدد معنويت است و احياي مجدد معنويت طبيعتاً به تقابل اسلام وكفر ختم مي­شود. اين همان چيزي است كه دشمن بعدها فهميد. تئوريسين­هاي بزرگ دشمن و فيلسوفان اجتماعي آنها متوجه شدند كه زمان، زمان برخورد تمدن­هاست. و تمدني كه به ميدان آمده است، تمدن اسلامي است، تدريجاً دارد مجموعه تمدن غرب را در خود هضم مي­كند و اين اقتضاء مي­كند كه با آن يك درگيري همه جانبه ايجاد كنيم. اين را امام(ره) از اول مي­ديدند.

به نظر من امام(ره) براي خودشان يك مأموريتي قائل بودند. كسي كه پرچمدار احياي معنويت است و يك چنين انقلابي را ايجاد و هدايت مي­كند، از مخاطرات عبور مي­دهد، تا مرز درگيري­هاي بزرگ بين­المللي پيش مي­برد، به سران كفر در جهان نامه مي­دهد و در آنجا ختم مكتب مادي آنها را اعلام مي­كند، يك چنين انساني يك انسان معمولي نيست.

ما بايد انديشه­هاي كلامي امام(ره) را و معرفتي كه امام(ره) نسبت به حركت تاريخ داشتند و معرفتي كه نسبت به موضع گيري­هاي انسان­ها در جامعه بين­المللي داشتند را درك كنيم. من تلقي­ام از مجموعه عبارات و از شخصيت امام(ره) اين است كه معتقد بودند، اين انقلاب، اولاً انقلابي است كه جهاني مي­شود، لذا در همه مخالفت­هاي داخلي و خارجي تصريح مي­كردند كه ما انقلاب خودمان را صادر مي­كنيم. تصريح مي­كردند كه ما سنگرهاي كليدي جهان را فتح مي­كنيم، ملت­هاي مسلمان را دعوت به اين كار مي­كنيم، و هيچ ابايي هم نداريم و دائماً هم براي بسيج دنياي اسلام برنامه ريزي مي­كردند. و در مقابل دو جريان، يكي جريان نفاق داخلي دنياي اسلام، و ديگري جريان كفر مهاجم، از همه صحنه­ها استفاده مي­كردند.

مثلاً روز قدس درواقع يك طرح چند منظوره­اي است كه امام(ره) همه مطالبات دنياي اسلام در مقابل كفر را از مجراي آن دنبال مي­كردند و الا مسأله يك خاك و مسأله مسجد كه فقط نبود، گرچه خود آن هم موضوعيت داشت و باز آن را صفر نمي­كنيم. اما از نگاه امام(ره) روز قدس يك پديده چند منظوره است، كه ايده فلسطين را از ايده "يوم الارض" و ايده ناسيوناليستي يا گرايش به خاك و امثال اينها نجات مي­دادند و به يك حركت معنوي تبديل مي­كردند.

از طرفي هم همه مطالبات دنياي اسلام در مقابل كفر را در آنجا متمركز مي­نمودند.  بنابراين امام(ره) از همه پتانسيل دنياي اسلام، بلكه آزادي­خواهان، وجدانها و فطرت­هاي بشري، براي اينكه اين جنگ را آرايش دهند استفاده كردند.

حال، طبيعي بود يك چنين انساني دقيقاً در مقابل خودش يك دولت كوچك همسايه و صدام و يك دولت سوسياليستي نمي­ديد. يعني امام(ره) دقيقاً پرچم اسلام را در مقابل پرچم كفر در جهان رهبري كردند. حالا اگر يك مقدار عميق­تر نگاه كنيم ـ يعني يك مقدار نگاه را عرفاني كنيم ـ امام(ره) مي­دانستند، ابليس پرچمدار باطل است و ممكن است هزار انسان را با هزار انگيزه مادي مقابل پرچم حق قرار دهد، حسد، حرص و دنياخواهي و ... ولي با اصل پرچم حق مخالف است.

 بله، كشورهاي حاشيه خليج هم بدشان نمي­آمد كه ما سر جاي خودمان بنشينيم. چرا؟ چون حكومتشان محكم مي­شد. آنها مسأله اسلام وكفر برايشان مسأله اول نبود، ولي شيطان كه پرچم درگيري با اسلام رادر جهان رهبري ميكند ـ و يك جايي جنودش صدام و امثال اينها هستندـ  اهداف خطيرتري دارد.

احساس من اين است كه امام(ره) يك نگرش عميق معنوي به اين جنگ داشتند. يك نگرش سياسي مبتني بر يك انديشه تاريخي و فلسفه تاريخ و يك نگرش جهاني كه كاملاً مشهود بود. مي­فرمودند، اگر همه دنيا مقابل ما صف آرايي كنند، با همه اين­ها درگير مي­شويم و باكي نداريم، مي­فرمودند ما با مثلث صهيونيزم، كمونيزم و سرمايه داري مي­جنگيم و مي­خواهيم اين سنگرها را فتح كنيم.

بنابراين امام(ره) يك چنين ايده­اي داشتند. و هرگز طرف مقابل خودشان را يك اردوگاه محدود با انگيزه­هاي محدود مادي نمي­ديدند. اين نكته­اي كه عرض كردم، اصلش مبتني بر انديشه عرفاني امام(ره) است و بعد هم نگرش سياسي امام(ره) است، كه يك نگرش تاريخي و يك نگرش بين­المللي است. مقياس نگاه امام(ره) مقياس بين­المللي است؛ مي­خواهند همه سنگرهاي كليدي جهان را فتح كنند. نگاهشان به تمدن جديد يك نگاه خاصي است، که در آثارشان تعبير به بت پرستي مدرن مي­كنند.

 بنابراين امام(ره) مأموريت خودشان را مبارزه با اين بت جهاني و شكستن اين بت و بيداري اسلامي و احياي هويت تمدني اسلام ـ كه فراتر از يك بيداري است ـ مي­دانستند. ايجاد احساس هويت جديد در جامعه مسلمان­ها، برمحور تعلق به خداوند متعال و به نبي اكرم(ص) و اولياي دين(ع). پس سامان دهي، صف آرايي و مراقبه براي پيشرفت اسلام، طبيعي است. پس امام(ره) نگاهشان به جنگ كاملاًمتفاوت با ديگران است.

2/2 ـ جنگ براي احياي اسلام

امام(ره) اصلاً همه جنگ­ها را ويران­گر نمي­دانستند. بله! جنگي كه بر سر دنيا است ويران گر است، اما جنگي كه براي احياي هويت تمدني اسلام و فروپاشي بت پرستي مدرن است ـ هر چند خسارت دارد ـ  امّا يك جنگ كاملاً مقدس است،  كه چند خاصيت دارد: خاصيتش نسبت به انسان­ها پرورش روحي است. همان كه در نگاه اميرالمؤمنين (اروحنا فداه) ... جهاد بابي از ابواب الجنه است. امام(ره) شهادت را كمال انسان مي­دانند. يك انسان عارف وقتي تعبير مي­كند كه «بعضي از اين بسيجي­هاي ما يك شب ره صد ساله را رفتند» معنايش اين است كه، اين را يك راه ميانبري به سمت خداي متعال مي­دانند. لذا در آخر هم دعا مي­كنند، كه خدا اين درب شهادت را به روي جامعه ما نبندد و پذيرش قطعنامه، به معناي بسته شدن اين درب نباشد.

يك جا نمي­بينيد كه امام(ره) از دفاع مقدس تعبير به جنگ ويرانگر بكنند. البته ما آغازگر جنگ نبوديم و نخواهيم بود، اما حساب دفاع مقدس و جهاد جداست. امام(ره) آن را يك موهبت الهي مي­دانستند كه يك اثرش پرورش  انسان­هاي موحد و عارف مسلك و شهادت طلبي است كه حاضر بودند همه چيز خودشان را با خدا سودا كنند. چيزي كه سالها، رياضت عرفاني مي­خواهد، در اين جنگ امام(ره) به صورت انبوه و اجتماعي توليد كردند.

بنابراين، ايشان دفاع مقدس را، يك كارخانه انسان پروري مي­دانستند و امكاناتي كه از دست مي­رود را طبيعي مي­ديدند. همانگونه كه ايمان و تولد يك انسان نياز به يك آسيب­هاي مقدماتي دارد، تولد جديد بشريت، احياي حيات طيبه در بشر، ايجاد حيات معنوي هم نياز به اين دارد كه شما از يك پالايش­هايي عبور كنيد. لذا امام(ره) از اين ناحيه هم خيلي نگران نبودند و مي­فرمودند ما تا آخرين منزل، تا آخرين نفر و تا آخرين قطره خون ايستاده­ايم.

 يعني از نظر امام(ره) اين طوري نبود كه اگر كارخانه پتروشيمي خراب مي­شود يا صنايع نفتي ما چنين و چنان مي­شود، ما احساس كنيم كه واقعاً يك آسيب بزرگي وارد شده است؛ در حركت تاريخي اين را يك امر ضروري اجتناب ­ناپذير و يك امري كه مقدمه يك تحولات بزرگ و دستيابي به يك امكانات فراون تري است مي­دانستند. حتي اگر جنگ را مادي تحليل كنيم، وقتي امكانات مسلمانان به دست قدرت­ها و به دست شركتهاي بين­المللي كفار مصادره شده است و برگرداندن آن متوقف بر از دست دادن بخشي از امكانات است، اين كه ما يك امكانات محدود اقتصادي را از دست بدهيم، تا بر منابعي كه متعلق به ماست مسلط شويم، ضروري است.

الان امريكا با چه محاسبه­اي صد­ها ميليارد دلار هزينه نظامي كرده است؟ آيا غير از اين است كه احساس مي­كند از نظر اقتصادي اين هزينه بازگشت دارد؟ يعني محاسبه اقتصادي­اش را هم مي­كند، فقط محاسبه سياسي و فرهنگي كه نيست. پس ما اگر حتي محاسبه اقتصادي كنيم، از منظر امام(ره) كاردقيقاً درستي مي­كنيم، چون موازنه قدرت را تغيير مي­دهيم. وقتي موازنه قدرت تغيير كرد ما منابع اقتصادي را از نو تأمين مي­كنيم. بنابر اين از باب ازدست رفتن منابع انساني امام(ره) نگران نبودند.

مي­فرمودند ما داريم منابع انساني خودمان را پرورش مي­دهيم؛ احساس هويت، احساس توانايي، احساس اقتدار در آنها ايجاد مي­كنيم. دركنار اينكه آن­ها را سالك، مجاهدان طالب شهادت و آزاده ايجاد مي­كنيم. يعني حتي اگر شما از سلوك معنوي هم دست برداريد. در دنيايي كه سالها و قرن­ها تلاش كردند كه بگويند، شما توان نداريد، اگر يك هزينه انساني كنيد و فرضاً دويست هزار نفرشهيد بشوند تا ميليون­ها يا ميلياردها نفر احساس كنند كه مي­توانند، ارزش دارد.

الان ما واقعاً در جنگ لبنان شهيد داديم. من اصلاً كار با بقيه محاسباتش ندارم، اگر اين جنگ خاصيتش اين بوده است، كه در مسلمان­ها اين روحيه را ايجاد كرده است كه پس مي­توان مقابل رژيم صهيونيستي ايستاد، اين افسانه شكست ناپذيري دروغ بوده است، ارزش داشت كه ما يك چنين هزينه­اي بكنيم.

پس از منظر كساني كه كلان نگرند و خرد نمي انديشند، و تاريخي نگاه مي­كنند، بين­المللي نگاه مي­كنند، مي­خواهند حوادث بزرگ را در تاريخ رهبري كنند، اين حادثه­ها اصلاً آسيب و خطر به حساب نمي­آيند. از منظر امام(ره) از نظر اقتصادي نيز ضرر نكرديم. چون يك ميزاني هزنيه كرديم، كه راندمانش براي ما قطعاً بيشتر از آن هزينه است. يعني فرض كنيد كه اگر ما مسلمان­ها بتوانيم همين مسير را ادامه بدهيم و به منابع نفتي خودمان مسلط شويم، اختيار انرژي خاورميانه دست خودمان باشد، خودمان قيمت گذاري كنيم، خودمان برنامه ريزي كنيم، قطعاً به هر ميزان كه هزينه كنيم، ارزش دارد.

 البته اين را عرض كنم كه امام(ره) محاسبات مادي­شان محاسبات تبعي است. ايشان محاسبه ملكوتي مي­كردند و خودشان را مأمور احياي جريان عبوديت و معنويت و ايجاد حيات طيبه مي­دانستند، كه اگر اين حاصل شود بقيه قهراً حاصل مي­شود.

 3 ـ استراتژي غلبه خون بر شمشير

نكته ديگر اينكه، از منظر امام(ره) تغيير فرهنگ مادي جهان، كه قرن­ها رويش كار شده است، نياز به فداكاري دارد. يعني نگرش امام(ره) اين بود كه ما استراتژي مان براي غلبه بر كفر، استراتژي غلبه خون بر شمشير است و اين را امام(ره) دنبال مي­كردند. در آخرين بيانيه­هايي هم كه داشتند، مثل بيانيه خطاب به مهاجرين، تصريح به اين معنا دارند كه ما مي­بايست خون بدهيم و از طريق خون دادن در جامعه جهاني ايجاد بصيرت و بيداري كنيم. از طريق جنگ­هاي نظامي و متعارف و كلاسيك، مثل جنگ اول و دو جهاني، نمي­توانيم اين كار را انجام دهيم. بنابراين نگاه امام(ره) به شهادت و خون دادن و فداكاري و آسيب­هاي اجتماعي كه جنگ مي­آورد، دقيقاً متفاوت با نگاه ديگران بود.

1/3 ـ استراتژي هاي نظامي مؤمنين و کافرين

به طور كلي در جنگ بين اسلام وكفر:

1- ما بايد يك انديشه دفاعي همه جانبه داشته باشيم. يعني نبايد فقط طراحي جنگ نظامي و دفاع نظامي كنيم.اگر همه صحنه­هاي جامعه را صحنه درگيري ببينيم، بايد براي پيشرفت در همه صحنه­ها برنامه ريزي كنيم. ممكن است بتوانيم با يك برخورد سياسي، ترديدي در اردوگاه دشمنان ايجاد كنيم، كه در جنگ نظامي غالب شويم و موازنه نظامي را تغيير دهيم. يا با يك برخورد اقتصادي موازنه نظامي را تغيير دهيم.

پس اولاً ما بايد برنامه ريزي مان درانديشه دفاعي يك برنامه ريزي همه جانبه باشد يعني دفاع همه جانبه كه عرض كردم، اين همه جانبه گرايي در شكلِ شرح صدر يافته اش در دنياي كفر هم به وجود آمده است. 

به طور كلي در محاسبه برخوردها، دو نوع محاسبه است گاهي اوقات شما مي­گوييد كه: جنگ حقيقي بين اراده­هاي انساني اتفاق مي­افتد. آنها بر سر آرمان هايشان، يعني بر سر موضوع پرستشان با هم دعوا مي­كنند. حالا گاهي ممكن است دو نفر سر دنيايشان با هم بجنگند. ممكن است دو نفر هم بر سر دنيا و آخرت، كلمه حق و باطل با هم بجنگند.

 پس اگر اين محور اصلي شد، آيا واقعاً ما در جنگ ابزار اصلي مان چيست؟ آيا توانايي اصلي، توانايي امكانات بيرون انسان است، كه ابزار مسخر انسان است، پيكره منفصل جامعه انساني است؟ يا نه، مقدورات اصلي ما، آن روحيات و حقيقت­هايي است كه در درون انسان­ها وجود دارد؟ اين يك نكته است كه به نظر مي­آيد در محاسبات مادي محاسبه نمي­شود؛ يعني واقعاً از منظر آنها چنين انرژي و پتانسيلي، به عنوان يك ظرفيت قابل ظهور در ميدان برخورد قدرت­ها و در ميدان جنگ قابل محاسبه نيست.

2- نكته دوم اين است كه چه در دستگاه حق و چه در دستگاه باطل بدون امداد خداي متعال، هيچ نتيجه­اي حاصل نمي­شود. يعني حتي اگر دستگاه ابليس پيروز مي­شود، اين پيروزي بر اساس امداد الهي است «كلاً نمد هولاء و هولاء».

 امّا امدادي كه در جبهه حق است، امداد محوري و امداد اصلي است. لذا خداي متعال تصريح مي­فرمايد: اگر بيست نفر از  شما باشند، بر دويست نفر از آنها غلبه مي­كنند. اين معنايش اين است كه ميزان امدادي كه خداي متعال نسبت به جبهه حق مي­كند بسيار متفاوت است.

پس بنابراين، اولاً از منظر آنها ظرفيت نيروهايي كه مي­خواهند ظهور پيدا كنند ـ حتي نيروهاي انساني ـ قابل شناسايي نيست .  دوم از منظر آنها معادله امداد الهي قابل محاسبه نيست.در حالي که در اين ميدان و هر ميداني معادله امداد الهي اصلي­ترين است. به خصوص در حفظ جهت اصل كلمه توحيد، خداي متعال امداد مي­كند، ولو هيچ كس نباشد؛ اصل كلمه توحيد محفوظ مي­ماند. اين امداد را نه آنها ميتواند محاسبه كنند و نه اصلاً متوجه آن هستند. در ذهن آنها اين است كه پتانسيل­هاي مادي است كه با هم درگير مي­شوند. مثل دو بردار نيرو كه در يك نقطه بهم مي­رسند، دقيقاً مي­خواهند بگويند دو تا جريان انرژي مادي است، كه با هم درگير مي­شوند، پس نيروي قوي­تر برنده است.

 اما اين كه اولاً بتوانند آن انگيزه­هاي انساني را درست شناسايي كنند وظرفيتي كه ايمان به خداي متعال و تولي به خداي متعال و اولياي الهي ايجاد مي­كند و ثانياً امداد خداي متعال را محاسبه كنند، قادر نيستند. در حالي كه به نظر ما اين امداد قطعي است و با اين نمونه­هايي كه ما در عصر خودمان مي­بينيم و در تاريخ هم نمونه فراوان داشته است، باذن الله اين­ها را مي­شود تحليل كرد.

 بسيار هم روشن است، ولي نه با عينك و كارشناسي مادي. اگر ما عينكمان عينك مادي باشد، شاخصه هايش هم همين شاخصه­هايي است كه در معادلات جنگي موجود مورد مطالعه قرار مي­گيرد. ولي اگر در صف آرايي حق و باطل محاسبه ديگري داشته باشيم و به عوامل ديگر هم، نه به عنوان يك استثناء بلكه به عنوان قاعده نقش بدهيم، طبيعتاً يك محاسبات ديگري هم بايد حاكم شود.

 من الان نمي­خواهم بگويم كه آن محاسبه چيست ولي اجمالش اين است كه اصل، امداد الهي است. خداي متعال حتي درجنگ­هاي صدر اسلام، وقتي مي­فرمايند: ما شما را با ملائكه امداد مي­كرديم، مي­فرمايند: نصرت آن است كه از طرف خداي متعال مي­آيد. اين براي اين است كه ما قلوب شما را تثبيت كنيم كه ملائكه را مي­فرستيم. شما با ملائكه مأنوس تريد و احساس امداد مي­كنيد.

واقعاً امام(ره) نگاهشان به جنگ نگاه توحيدي بود. نگرش امام(ره) اين بود كه ما اگر وظيفه خودمان راعمل كنيم، خداي متعال به خدايي خودش در امداد جبهه حق و كلمه توحيد عمل مي­كند و به تعبير لطيف تر، خدا، خدايي را خوب بلد است؛ آنجايي را كه بايد حفظ كند، حفظ مي­كند. ما بايد به وظيفه خودمان عمل كنيم.

اين نگاه به جنگ، موازنه قدرت را به گونه­اي ديگر تحليل مي­كند. ممكن است آنهايي كه مادي فكر مي­كنند و تحليل علمي و كارشناسي مادي دارند، به ابزار ـ به خصوص امروز كه بسيار دقيق و فريبنده شده است و سحر مي­كند ـ بهاي تام بدهند و با ملاحظه كم و كيف سلاح دشمن بگويند كه در اين ميدان كاملاً پيداست كه ما شكست خورده­ايم و همين عامل تضعيف روحيه آنها بشود. ولي خداي متعال امداد مي­كند و آن يك محاسبه ديگري ميخواهد.

2/3 ـ  نقش شهادت طلبي را در ميدان جنگ

شهادت طلبي يكي از عواملي است كه عرض كرديم آنها نمي­توانند انگيزه انساني را محاسبه كنند. اگر انگيزه انسان ارتقاء پيدا كرد و توانست بيش از اين دنيا را بخواهد و احساس كرد رسيدن به آن درجات، با گذشتن از دنيا ممكن است، پتانسيل و انگيزه­اي كه ايجاد مي­كند، غير قابل تصور است.

البته فداكاري درجات دارد. گاهي اوقات انسان بهشت را مي­خواهد، براي عبور از دنيا به سمت بهشت وآن درجات فداكاري مي­كند. گاهي انسان به مقام رضوان توجه مي­كند، مثل سيد الشهداء(ع)، طبيعي است اين انرژي مي­تواند يك تاريخ را تحت تأثير قرار دهد. شما مي­بينيد عاشورا، يك حادثه به حسب ظاهر كوچك و از نظر فيزيكي بسيار محدود است، اما اگر كسي اهل محاسبات عميق باشد، حتي خصلت­هاي فيزيكي اين حادثه كه ظهور پيدا كرده است بي نهايت است. ولي سواي از آثار فيزيكي، مي­بينيد كه تداوم تاريخي پيدا مي­كند و به يك جوشش تاريخي، جوشش آزادي خواهي، معنويت خواهي، شهادت طلبي، فداكاري تبديل مي­شود. بسياري از آثار اين حادثه، به خاطر ظرفيت همان عبوديت و انگيزه­اي است كه حضرت سيدالشهداء (ع) و يارانشان داشته­اند.

 شهادت خواهي يعني، يك انسان حاضر است براي وفاي به معبود خودش، همه هستي خويش را بدهد و عبور از هستي خود را راه رسيدن به معبود بداند. انرژي كه اين ايجاد مي­كند، قابل مقايسه با كساني كه براي دنيا مي­جنگند نيست. آنها اگر فداكاري هم مي­كنند دنيا را مي­خواهند؛ طبيعي است آن هم يك ظرفيت و كارآمدي ايجاد مي­كند، ولي اصلاً ظرفيتي كه اين  دو نوع انگيزه ايجاد مي­كند قابل مقايسه نيست.

 بنابراين پايه انگيزه­هاي مادي شدت رواني نسبت به دنيا است. يعني دنيا را مي­خواهد. آب را يا خاك را و يا زنده ماندن نام ونژاد خودش را و تعلقات و هويت مادي خودش را در فداكاري جستجو مي­كند، اين هم يك ظرفيت ايجاد مي­كند، همه جنگ­هاي مادي روي دوش همين ظرفيت چرخيده اند. هيتلر با همين ظرفيت­ها بود كه توانسته با دنيا بجنگند. اما اين ظرفيت، با ظرفيت انگيزه الهي قابل قياس نيست.

البته اگر ما ادعا مي­كنيم كه معنويت و شهادت طلبي ايجاد يك ظرفيت بزرگ مي­كند، ايجاد يك توانايي عظيم مي­كند، اين­ها را بايد سعي كنيم به معادلات قابل محاسبه تبديل كنيم و بعد هم با تحقيقات ميداني در همين عرصه­هاي عيني كه مشاهده كرديد ـ  مثل جنگ هشت ساله خودمان، مثل برخوردي كه اخيراً بين حزب­الله و اسرائيل بوده است ـ اين­ها را به محك تجربه و محاسبه بگذاريم. يعني تحليل آنها نياز به كارشناسي و علم محاسبة ديگري دارد.

طبيعي است وقتي انگيزة حضور در ميدان درگيري تفاوت پيدا مي­كند و يا ارتقاء مي­يابد، حتماً نحوه توازن نيروها، معادلات توازن، موضوع و معادلة تغيير موازنه قدرت نيز تغيير پيدا مي­كند. همچنين نحوة آرايش دروني و اركان ماشين جنگي و ميدان­هاي درگيري هم متفاوت مي­شود.

 اگر ما انرژي و انگيزه­اي كه براي جنگ وارد ميدان مي­كنيم را تغيير دهيم، ولي ساختار جريان اين انگيزه را تغيير ندهيم، اين انگيزه شكست مي­خورد. جنگ ما يك جنگ نامتقارن بود و توازن نيروها به گونه­اي نبود كه در جنگ كلاسيك تعريف مي­شود. اگر ما مي­خواستيم ميدان­هاي درگيري و نحوة آرايش نيروهاي و نحوه موازنه قوا را به صورت كلاسيك تنظيم كنيم، و آن را مبناي پيروزي و شكست قرار بدهيم از همان اول شكست خورده بوده­ايم. اگر جنگ ما تبديل شده بود به جنگ اسلحه، و تلقي مان اين بود كه ما با همان اهداف و با همان ابزار و همان ميدان­هاي كلاسيك كه آنها وارد جنگ مي­شوند وارد درگيري شويم، قاعدتاً شكست خورده بوديم. يكي از علل ضعف بني­صدر و اصحاب او هم همين محاسبات بود.

 الان هم در موازنه جهاني همين طور است. اگر ما احساس كنيم جنگ ما جنگ كلاسيك است وجنگ تكنولوژي در مقابل همان تكنولوژي است، و آرايش درگيري ما همان آرايش تعريف شده در جنگ­هاي كلاسيك باشد از اول بايد اعلام شكست كنيم، از اول بايد معتقد باشيم كه در موازنه ما ضعيف­تر هستيم و بنابراين دليلي ندارد ما وارد اين درگيري شويم. بايد شرايط جهاني را بپذيريم.

اما اين كه ما توانستيم حضور پيدا كنيم و شرايط و موازنه جهاني را به نفع اسلام تغيير دهيم ناشي از همين است كه امام(ره) انگيزه­هاي درگيري را ارتقاء بخشيدند. انگيزه­هايي كه وارد ميدان شدند انگيزة دفاع از اسلام، توسعه معنويت، گسترش عبادت خداي متعال بود و تبديل شد به انگيزه فداكاري و وصال در راه خداي متعال كه ما آن را شهادت طلبي مي­دانيم.

 وقتي انگيزه ارتقاء پيدا كرد، ميدان­هاي درگيري هم تغيير پيدا مي­كند. ميدان­هاي درگيري ما فقط در حوزه ابزار نيست. اصل در جهاد و درگيري، درگيري ارواح است و هدف برتري مادي نيست. بلكه ايجاد بصيرت بيشتر و بيداري بيشتر است. به تعبير ديگر، ميدان درگيري، ميدان درگيري دو جبهه حق و باطل و نيروهاي انساني براي ايجاد بصيرت و بيداري در بين بشر و بيدار شدن فطرت­ها است. و در اينجا فداكاري، ريسك خطر، شهادت و خون دادن ابزار است. كه همان استراتژي غلبه خون بر شمشير است. و همين استراتژي مديريت رواني عالم و تغيير وضعيت رواني جهان و طبيعتاً تغيير موازنه مديريت نيروهاي انساني است. اين كاري است كه امام(ره) با بصيرت انجام دادند.

 براساس انگيزه شهادت­طلبي، آرايش نيروها به گونه ديگري بود ـ همان بود كه در لبنان بعد از شكست اشغالگران در سال 82 اتفاق افتاد ـ . بعد به ساير نقاط جهان هم تسري پيدا كرد. شيوه­اي كه دشمن در مقابل او احساس ضعف مي­كرد و با متهم كردن آن به "تروريسم" به دنبال كنترل آن بوده و هست. در اين موازنه امداد غيبي، جاي ويژه دارد.

 شيوه جنگي ما شيوه كلاسيك نبود، مقاومتي هم كه كرديم و غلبه­اي هم كه پيدا شد ـ حتي در ميدان­هاي نظامي ـ  مبتني بر قواعد متعارف كلاسيك نبود. چه بسيار مواقع بود، كه حمله مي­كرديم و پيروز مي­شديم در حالي كه قواعد پيروزي بر اساس محاسبات كلاسيك نبود. مثلاً توازن نيروي ما سه به يك هم نبود. يا دفاع مي­كرديم و پيروز مي­شديم و آن توازني كه در مقام دفاع مي­گويند نبود. يعني حتي نيروهاي ما يك سوم آنها هم نبود. ما در دفاع از خرمشهر تا چهل روز، و حفظ آبادان تا آخر، توازن نيروهايمان اين گونه نبود. حتي در بعضي ازجبهه­ها گاهي، ما يك تك دشمن را كه با يك تيپ كامل انجام مي­شد، با چند نفر نيروي محدود شكست داديم. موارد زيادي از اين نمونه داريم. در جنگ حزب الله هم همين الگو عيناَ به كار گرفته شد، و پيروزي آفريد. پس توازن نيروها در جنگ نامتقارن تغيير پيدا مي­كند. در ميدان درگيري نيروي دريايي آنجايي كه ما با قايق­هاي تندرو در مقابل ناوها ايستادگي مي­كرديم، قطعاً توازن نيرو، توازن كلاسيك نبود اما ما موفق بوديم.

بنابراين هم توازن نيروها، در درگيري نظامي تغيير مي­كرد، هم ميدان­هاي درگيري و هم هدف درگيري ما در آنجا هدفمان دنيائي و مادي نبود. بلكه امور دنيايي را هم از منظر آموزه­هاي اسلامي نظاره مي­كرديم. پس آرايش نيروها بايد تغيير مي­كرد، ميدان­هاي درگيري بايد تغيير مي­كرد، عواملي كه در موازنه محاسبه مي­شود، بايد تغيير مي­كرد.

 پس طبيعي است چنين جنگي، نياز به يك نرم افزار جديدي داشت، كه اين شيوه­هاي جديد و توازن نيرو را در شكل جديد بتواند قاعده­مند كند، كمّي­سازي كند و علمي نمايد. ما مشكلي كه در جنگ داشتيم همين بود، ما نتوانستيم نرم افزاري توليد كنيم كه به صورت هماهنگ اين معادله جديد جنگ را قاعده­مند كند. ما بايد معادله جديدي كه برمبناي به كارگيري انرژي جديد، اهداف جديد، ساختار جريان اين انرژي و رسيدنش به هدف را طراحي علمي كند، بدست مي­آورديم.

 مثال ساده­اش اين است شما وقتي مي­خواهيد انرژي فسيلي يا شيميايي را به انرژي مكانيكي تبديل كنيد، حتماً يك سازوكار مشخصي مي­خواهد كه مثلاً همان موتورهاي بنزيني يا گازوئيلي، با قطعات و سامان­دهي خاص دستگاه مكانيكي اتومبيل است. ولي اگر بخواهيد انرژي الكتريكي را به انرژي مكانيكي تبديل كنيد، در آنجا ديگر آن قطعات و سامان خاص آنها كارآمد نيست. طبيعتاً بايد ساختار تبديل اين نيرو متناسب با خود اين نيرو طراحي شود.

 اگر انرژي و آن نيرويي كه مي­خواهد به جريان درگيري حق عليه باطل بپيوندد، محبت خداي متعال، ميل به آخرت، ميل به تقرب، ميل به لقاء، ميل به شهادت اخروي باشد، طبيعتاً ساختار جريانش هم متفاوت با آنجايي است كه انگيزه­هاي مادي مي­خواهند به يك تحرك نظامي تبديل شوند. و اين احتياج به يك محاسبه و نرم افزار خاص دارد. و مشكل ما همين بود كه نتوانستيم نرم افزار اين جنگ را توليد كنيم. هر جا به ابتكار رزمندگان مان و عنايات خداوند فرمولي را به كار گرفتيم نتوانستيم از نظر علمي آن را به ثبت برسانيم و لذا در طول جنگ يك مقداري محاسبات تغيير كرد و بعضاً از الگوهاي خودمان دست برداشتيم و محاسبات كلاسيك و مادي متداول براي بعضي از ماها جلوه كرد و اصل شد و همين باعث كند شدن روند دفاع مقدس شد و به قبول قطعنامه و خوراندن جام زهر به امام عزيزمان انجاميد.

در ساير جبهه­هاي درگيري نيز، وضع همين طور است. هر جا نتوانستيم نرم افزار علمكرد الهي را بيابيم و به هر علت كه به محاسبات كارشناسي مادي موجود تن داديم، از اهداف الهي خودمان و بركات و عنايات الهي دور شديم و هرجا بر پايه ايمان عمل كرديم، ثمرات شيرين آن را چشيديم. تأكيد فراوان مقام معظم رهبري بر جنبش نرم افزاري و ضرورت شتاب در فعاليت­ها و تلاش­هاي علمي ـ كه بحمد الله تا حدودي آغاز شده است ـ گام مهمي در رفع اين نقيصه است.

3/3 ـ دستاوردهاي دفاع مقدس در عرصه تمدني

امّا دستاوردهاي دفاع مقدس براي داخل كشور و كل جهان چه بود؟  دستاوردها دقيقاً همان­هايي است كه امام(ره) با بصيرت به آن اشاره فرمودند.

 دستاورد اوليه اش پرورش نيروي انساني بود. در جنگ عده­اي انسان خالصِ شهادت طلبي كه از دنيا عبور كردند پرورش يافتند. چه آنهايي كه به شهادت رسيدند، چه آنهايي كه جانباز شدند، يا به اسارت رفتند. عده­اي هم ممكن است جزو جانبازان هم نباشند، ولي عرصه ميدان جنگ را پشت سرگذاشتند، رزمنده بوده اند، از ايثارگران هستند يا جزء خانواده­هاي شهدا هستند كه انسان­هاي عبور كرده از بسياري از تعلقات مادي هستند.

امام(ره) بسياري از انسان­ها را از مرز دنيا در همين ميدان جنگ عبور د


:: موضوعات مرتبط: استاد سيد محمد مهدي ميرباقري , ,
:: بازدید از این مطلب : 440

|
امتیاز مطلب : 127
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
saleh در تاریخ : 1389/11/26/2 - - گفته است :
سلام داداش وبلاگت خیلی خوبه.
ممنون میشم اگه یه سری به منم بزنی من لینکت کردم شما هم اگه خواستید منو لینک کنید.
موفق باشید.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: